مباحث تفسير قرآن به قرآن در تفسیر تسنیم
مباحث تفسير قرآن به قرآن در تفسیر تسنیم
اهمیت تفسیر قرآن به قرآن / فهم دقیق قران
بهترين و كارآمدترين شيوه تفسيري قرآن، كه شيوه تفسيري اهلبيت (عليهمالسلام) نيز هست، روش خاصي است كه به «تفسير قرآن به قرآن» موسوم شده است. در اين روش، هر آيه از قرآن كريم با تدبّر در ساير آيات قرآني و بهرهگيري از آنها باز و شكوفا ميشود. تبيين آيات فرعي به وسيله آيات اصلي و محوري و استناد و استدلال به آيات قويتر در تفسير، بر اين اساس است كه برخي از آيات قرآن كريم همه مواد لازم را براي پيريزي يك بنيان مرصوص معرفتي در خود دارد و برخي از آيات آن تنها عهدهدار بخشي از موادّ چنين بنايي است. آيات دسته دوم با استمداد از آيات گروه اول تبيين و تفسير ميشود.
براي فهم متنِ مقدّس ديني بهترين راه، تدبر تامّ در همان متنِ منزّه الهي است. قرآن كريم نيز از آن جهت كه نور است هيچ ابهام و تيرگي ندارد. قرآن وزين و عميق است، ولي وزانت علمي و عمق نظري آن با نوراني بودن آن منافي نيست؛ زيرا نور چنانكه گذشت، در برابر ظلمتِ ابهام است، نه در برابر نظري و ژرف بودن. نور بودن قرآن به معناي بديهي بودن آن نيست تا نيازي به تفسير نداشته باشد.
تسنيم، جلد 1صفحه 62
گروهي كه بر اثر رسوبِ رسوم جاهليّت از يك سو، و غبار اغيار دگرانديشي از سوي ديگر، گرفتار دو مانع علمي و عملي براي ديدن و فهميدن نور وحي شدهاند: (كَلاّ بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون)[1]، (فإنها لا تعمي الأبصار ولكن تعمي القلوب التي في الصّدور)[2]، (وما أنت بهادي العُمي عن ضلالتهم)[1]، چون بصير نيستند از ديدن علمي نور وحي محجوب و از ادراك ضياء الهام الهي محرومند: (وطبع علي قلوبهم فهم لا يفقهون)[2]، (لهم قلوب لا يفقهون بها)[3]. پس نديدن چيزي دليل روشن نبودن آن نيست؛ زيرا نديدن چيزي ممكن است بر اثر «تاريك بودن مرئي» باشد يا بر اثر «كوري رائي»، اما ديدن چيزي دليل دو مطلب است: يكي آن كه مرئي روشن است و ديگر آن كه رائي بيناست. خداوند سبحانْ قرآن را روشن معرفي كرد و فهمندگان آن را بينا و شنوا: (لمن كان له قلب أو ألقي السمع وهو شهيد)[4] و محجوبان از فهم آن را كور، كر، دِلْ مكنون، دِلْ مطبوع و دِلْ مختوم ياد كرد.
تذكّر: تفسير قرآن به قرآن فعلا ً به عنوان يك منهج و روش مطرح است و منبع ديني بودن قرآن غير از منهج تفسيري بودن خود قرآن است و هر كدام حكم خاص خود را دارد؛ گرچه در خلال بحثِ از روش تفسير قرآن به قرآن از منبع بودن آن استمداد ميشود. البته منابعِ مبانيِ احكام دين عبارت است از: كتاب و سنّت معصومين (عليهمالسلام) و عقل. اما اجماع به سنّت بر ميگردد و در مقابل سنّت نيست. بحث كنوني درباره روشِ تفسير قرآن به قرآن و مطالب آن عبارت است از:
1 ـ آيا چنين تفسيري حجّت و معتبر است؟
2 ـ بر فرض حجّيت، آيا حجيّت آن فعلي است يا شأني؟
3 ـ بر فرض فعلي بودن حجيّت، آيا حجيّت آن به نحو «انحصار» است،
تسنيم، جلد 1صفحه 63
يعني شيء ديگري در برابر نتيجه حاصل از تفسير قرآن به قرآن حجيّت دارد يا نه؟ اكنون به پاسخ اين سه پرسش ميپردازيم.
حجيّت تفسير قرآن به قرآن
اولين پرسش درباره شيوه تفسيري «قرآن به قرآن» اين بود كه آيا چنين تفسيري حجّت و معتبر است يا نه؟ در پاسخ بايد گفت: برخي اشيا اصلا ً حجيّت ندارد؛ نظير «شهادت فاسق» كه در محكمه قضاي اسلامي هيچگونه اعتباري ندارد و بعضي از اشيا حجيت دارد، ليكن به تنهايي به نصاب حجيّت و اعتبار نميرسد؛ نظير شهادت «عَدْلِ واحد» در محكمه كه فيالجمله معتبر و حجت است، نه بالجمله. از اين رو از آن به عنوان اعتبار تأهّلي و حجيّت شأني ياد ميشود؛ يعني اگر شهادت عَدْلِ ديگري به آن ضميمه شود، آنچه اهليّت اعتبار و شأنيّت احتجاج داشت به نصاب فعليّت ميرسد؛ ليكن حجيّت «شهادت عدلين» گرچه به نحو استقلال است ولي به نحو انحصار نيست؛ زيرا حجّتهاي ديگري نيز در قبال حجيّت شهادت عدلين قرار دارد؛ مثلا ً، گاهي شهادت دو عادلِ ديگر در قبال شهادت اين عدلين واقع ميشود و هر كدام حجت مستقل است، ولي هيچ كدام حجّت منحصر نيست و همچنين حجيّت امور ديگر، در برابر حجيت شهادت عدلين؛ مانند عِلم قاضي و سوگند منكِر.
قرآن كريم از آن جهت كه كلام خداي سبحان است و با اعجاز خود دعوي انتساب به خداوند را اثبات ميكند، يكي از منابع ديني است كه حجّيت آن همانند حجّيت قطع ذاتي است و محصول تدبّر در آن و جمعبندي آيات متناسب آن با يكديگر حتماً حجّت است و هرگز نظير گواهي فاسق مردود نيست، تا اصلا ً حجت نباشد؛ ليكن مطالب قرآن بخشي به صورت نصوص و قطعي است و بخشي به صورت ظواهر و ظني است كه بخش نخست «حجت قطعي» و بخش دوم «حجت ظني» است. به هر تقدير، قرآن كريم به عنوان كلام صاحب شريعت، در ناحيه حجيّت وامدار غير خود نيست و حجّيت آن ذاتي است.
تسنيم، جلد 1صفحه 64
استقلال قرآن در حجّيت و تبيين معارف
دومين پرسش درباره تفسير قرآن به قرآن اين بود كه بر فرض حجيت چنين تفسيري، آيا حجيّت آن «فعلي» است يا «شأني». در پاسخ بايد گفت: قرآن (نتيجه حاصل از تفسير قرآن به قرآن) جزء حجّت و نيمي از دليل نيست تا در اصل اعتبار و حجيّت خود نيازمند به ضميمه باشد و بدون انضمامِ آن همراه به منزله شهادت عَدْلِ واحد باشد كه حجيّت آن تأهّلي و شأني است، نه فعلي؛ زيرا آن ضميمه، يعني سنّت، اولا در ناحيه اصل حجّيتْ وامدار قرآن است و ثانياً وقتي معتبر و حجّت است كه محتواي آن بر قرآن عرضه شود و هيچگونه تخالفي با آن نداشته باشد(در خصوص سنّت غير قطعي). پس قطعاً محصول بحث قرآني بايد قبل از عرضه حديث بر آن، حجت بالفعل و معتبرِ مستقّل و بينياز از ضميمه باشد، تا بتواند ميزان سنجش سنّت واقع شود. پس حجيّتِ قرآن همانند حجيّت شهادتِ عَدْلَين كه از آن اصطلاحاً به «بَيّنه عادله» ياد ميشود، فعلي و مستقل و قابل استدلال است.
تسنيم، جلد 1صفحه 65
قرآن كريم هم در اصل حجيت و هم در تبيين خطوط كلي معارف دين مستقل است؛ يعني حجيّت آن ذاتي است و با خودْ تفسير ميپذيرد؛ گرچه انديشههاي بيروني به عنوان مبدأ قابلي فهم قرآن سهيم است. مخاطبان قرآن براي بهرهگيري از ظواهر قرآن به سرمايهاي فراتر از علوم پايه مؤثر در فهم قرآن و ضميري كه به تيرگي گناه آلوده نباشد نياز ندارند.
دلایل تفسير قرآن به قرآن
استقلال قرآن كريم در حجّيت و تبيين معارف و همچنين اتقان شيوه تفسيري «قرآن به قرآن» با دلايلي چند قابل اثبات است:
- نور بودن قرآن
1 ـ همان گونه كه در فصل يكم گذشت قرآن كريم خود را به عنوان «نور» معرفي ميكند: (قد جاءكم من الله نور وكتاب مبين)[1]، (واتّبعوا النور الذي أنزل معه)[2] و بارزترين ويژگي نور آن است كه هم خود روشن است و هم روشنگر غير خود است؛ يعني هم در روشن بودن خود و هم در روشن كردن اشياي ديگر نيازمند به غير نيست.
مقتضاي نور بودن قرآن كريم نيز اين است كه نه در روشن بودن خود نيازمند غير باشد و نه در روشن كردنِ غير؛ زيرا در صورت نياز به مبيّني ديگر، آن مُبَيِّنْ اصل بوده، قرآن كريم فرع آن خواهد بود و اين فرع و تابع قرار گرفتن قرآن با نور بودن آن ناسازگار است.
از سويي ديگر، بيترديد بسياري از معارف قرآني با ضميمه كردن دو يا چند آيه حاصل ميشود و رسيدن به آن معرفت، از راهِ يك آيه به تنهايي ميسور نيست. نور بودن قرآن ايجاب ميكند، همه آياتي كه مبيّن حدود، قيود و قراين يك مطلب است با هم بررسي شود، تا قرآن كريم در هيچ بخشي مطلب تيره و مبهم نداشته باشد.
تسنيم، جلد 1صفحه 66
- «تبيان كل شيء» بودن قرآن كريم
يكي از صفات قرآن كريم: «تبيان كل شيء» است: (ونزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء...)[1] كتابي كه بيانگر همه علوم و معارف ضروري و سودمند براي بشر يا بيانگر همه حقايق جهان آفرينش است، در تبيين خود نيازي به غير ندارد، بلكه در بيان خويش به خود متكي است و برخي از آياتش با برخي ديگر تبيين و تفسير ميشود وگرنه كتابي كه تبيان خود نباشد، چگونه ميتواند تبيان هر چيز ديگر باشد؟
لازم است توجه شود: منظور از اين كه «چون قرآنْ تبيان همه چيز است، تبيان خود نيز خواهد بود» اين نيست كه چون هر آيه، تبيان همه چيز است، پس تبيان خود هم هست، بلكه مقصود آن است كه «مجموع قرآن» تبيان همه چيز است، پس «مجموع قرآن» تبيان خود هم خواهد بود[تسنيم، جلد 1 - صفحه 131]
بنابراين، كمبود هر آيهاي حتماً با آيه ديگر تأمين ميشود و از جمعبندي نهاييِ همه آياتِ مناسبِ لفظي و معنوي با يكديگر، معناي روشني از آنها به دست ميآيد.
- هماهنگی ایات و عدم تعارض آنها با هم
3 ـ قرآن كريم در كنار دعوتِ انسانها به تدبر، دعويِ انتساب به خداي سبحان و مبرّا بودن از هر گونه اختلاف و ناهماهنگي دروني دارد.
خداوند سبحان درباره هماهنگي سراسر قرآن با يكديگر دو بيان دارد كه يكي ناظر به عدم اختلاف آيات قرآن مجيد با يكديگر و ديگري راجع به انْعطاف و گرايش آيات قرآن با همديگر است؛ اما بيان اول مستفاد از آيه (أفلا يتدبّرون القرآن ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً)[2] است؛ زيرا پيام آيه مزبور دعوت همگان به تدبّر تامّ در سراسر كتابي است كه در طول حدود ربع قرن در شرايط صَعْب و سَهْل، جنگ و صلح، غُرْبت و قربت، اوج و حضيض، سَرّاء و ضَرّاء، هزيمت و عزيمت، شكست و پيروزي و بالاخره
تسنيم، جلد 1صفحه 67
در احوال مختلف سياسي، نظامي، اجتماعي به صورت يكسان و هماهنگ نازل شده است. تحليل قياس استثنايي مستفاد از اين آيه و تقرير تلازم مقدم و تالي و تقريب بطلان تالي و استنتاج بطلان مقدم از ابطال تالي به استمداد عقل برهاني است كه خود از منابع غني و قوّيِ تفسير قرآن كريم از درون دين است، نه از بيرون؛ چنانكه در فصل تفسير به رأي تبيين خواهد شد. غرض آن كه، آيه مزبور دعوت به تدبّر در سراسر قرآن ميكند و دعوي عدم اختلاف به نحو سالبه كليه را ارائه ميكند و محصول آن تدبّرِ فراگير را صحّت اين دعوي ميداند و ادعاي مزبور را با آن بَيّنه و گواه صادق همراه ميكند.
اما بيان دوم خداوند مستنبط از آيه (الله نزّل أحْسنَ الحديثِ كتاباً متشابهاً مَثانِيَ تقشعرّ منه جلود الذين يخشون ربّهم ثم تلين جلودهم وقلوبهم إلي ذكر الله ذلك هدي الله يهدي به مَن يشاء ومَن يضلل اللهُ فما له من هادٍ)[1] است؛ زيرا محتواي آيه مزبور اين است كه از يك سو سراسر آيات قرآن مجيدْ شبيه، همسان و همتاي هم است و از سوي ديگر مُنثنَي، مُنْعطفِ و متمايل به هم است. معناي أنْثِناء، انعطاف و گرايش مطالب يك كتاب علمي اين است كه هر كدام از مطالب با ديگري مشروح يا مشروحتر و روشن يا روشنتر ميگردد. چنين كتابي كه همه آيات آن به هم گرايش دارد، حتماً مُفَسّر و مُبيّن همديگر و شارح داخلي خويش است.
تسنيم، جلد 1صفحه 68
دعوت به تدبّر و ادعاي نزاهت از اختلاف، چنانكه شاهد گويايي بر عمومي بودن فهم قرآن است، از بهترين شواهد استقلال قرآن در حجيّت و تبيين معارف و همچنين صحت و كارآيي شيوه تفسير قرآن به قرآن است؛ زيرا اگر آيات قرآن از هم گسيخته بوده، هر كدام ناظر به مطلب خاص باشد و پيوندهايي از قبيل اطلاق و تقييد، تعميم و تخصيص، تأييد و تبيين و شرح و تفصيل با يكديگر نداشته باشد، هيچ كدام موافق با ديگري يا مخالف با آن نخواهد بود؛ زيرا مرز مشترك و پيوند دلالي كلامي و گفتاري با هم ندارد و موافقت و مخالفتْ فرع بر پيوند و همگرايي است؛ در حالي كه ادعاي هماهنگ بودن آيات ارتباط و پيوند را ميفهماند؛ چنانكه دعوي نفي اختلاف از سنخ عدم ملكه است. پس حتماً بايد بين آنها پيوند برقرار باشد. آنگاه ميتوان گفت: چنين كتابي اگر در تبيين مطالب خويش نيازمند به غير خود باشد استدلال و برهان اين آيه كريمه تامّ نخواهد بود.
توضيح اين كه، اگر مخالفان قرآن، مدعي وجود اختلاف در آن باشند و از راه دلالت لفظي قرآن كريم و با شيوه تفسير قرآن به قرآن نتوان به شبهات آنان پاسخ داد، از هر راه ديگري اين اختلاف متوهَّم حل شود، مانند اين كه به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ارجاع داده شود و آن حضرت نيز بدون شاهدي از الفاظ قرآن اختلاف دروني آن را نفي كرده، مراد آيه را به گونهاي بيان كند كه آيات قرآني رو در روي يكديگر نباشد، مخالفاني كه معتقد به عصمت و صداقت آن حضرت نيستند قانع نخواهند شد.
به عبارتي ديگر رفع اختلاف متوهَّم به وسيله مرجعي مانند پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بدون شاهد لفظي از قرآن، تنها براي معتقدان به نبوت و عصمت آن حضرت مفيد و سودمند است؛ در حالي كه محور اصلي و مخاطبان رسمي سخن در اين آيه مخالفان دعوي و منكران صحت دعوت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و كساني هستند كه به نبوت و عصمت آن حضرت مؤمن نيستند و داوري آن حضرت را بدون شاهدي از قر آن نميپذيرند.
تسنيم، جلد 1صفحه 69
- سیره / منهج تفسيري اهلبيت (ع)
رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و امامان معصوم (عليهمالسلام) در داوريها و احتجاجها و در پاسخِ پرسشهاي تفسيري، آيات قرآن را به يكديگر ارجاع ميدادند و با ساير آيات قرآن آيه مورد نظر خود را تفسير ميكردند؛ چنانكه حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) از جمع بين آيه كريمه (والوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين...)[1] و آيه (... حمله وفصاله ثلاثون شهراًً...)[2] استفاده كردهاند كه از نظر قرآن كريم حداقل دوران بارداري بانوان شش ماه است و بر اين اساس، حكم رجم را از شخصي كه بر اثر اتهام به بزهكاري، به آن محكوم شده بود برداشتند[3].
همچنين حضرت امام جواد (عليهالسلام) با ضميمه كردن آيه شريفه (وأنّ المساجد لله...)[4] به آيه (والسارق والسارقة فاقطعوا أيديهما...)[5] حدّ سارق را قطع انگشتان دست دانستهاند[6]؛ در حالي كه افراطيان از خوارج با استناد به خصوص آيه (والسارق والسارقه...) معتقد بودند دست دزد بايد از شانه قطع شود؛ زيرا بر همه آن «يَد» اطلاق ميشود!
تسنيم، جلد 1صفحه 70
همچنين امام باقر (عليهالسلام) در پاسخ زراره كه پرسيد: چگونه از آيه شريفه (وإذا ضربتم في الأرض فليس عليكم جناح أن تقصروا من الصلاة)[7] كه لسانش الزام نيست، حكم لزومِ قصر در نمازِ مسافر استفاده ميشود، فرمودند: تعبير «لا جناح» در اين آيه نظير «لا جناح» در آيه كريمه (فمن حجّ البيت أو اعتمر فلا جناح عليه أنْ يطّوّف بهما)[1] است[2]، كه مقصود از آن حكم لزومي است، نه رجحان صرف.
بنابراين، تفسير قرآن به قرآن سيره عملي اهلبيت (عليهمالسلام) بود؛ چنانكه ارجاع مفسران به اين روش نيز در سيره علمي آن ذوات مقدس كاملا ً مشهود است؛ مانند اين كه حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودهاند: «إنّ القرآن ليصدّق بعضه بعضاً فلا تكذبوا بعضَه ببعضٍ»[3] و حضرت علي (عليهالسلام) فرمودهاند: «كتاب الله تُبْصرون به وتَنْطقون به وتَسْمعون به وينطق بعضه ببعض ويشهد بعضه علي بعضٍ»[4].
منظور از تصديق آيات قرآن نسبت به يكديگر كه در كلام رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) آمده، تصديق اصطلاحي نيست، تا در برابر تصور باشد، بلكه به معناي نطق و شهادت آيات نسبت به يكديگر است كه در كلام حضرت علي (عليهالسلام) آمده است؛ يعني اگر مبدأ تصوري آيهاي در بين معاني محتمل آن به وسيله معناي تصوري آيه ديگر كه واضح است تفسير شود از سنخ تصديق برخي از آيات نسبت به بعضي ديگر است؛ زيرا شهادت و همچنين نطقِ مزبور در اين باره نيز صادق است؛ چنانكه اگر مبدأ تصديقي آيهاي در بين معاني و مقاصد متعدد و از يك جمله قرآني به وسيله جمله ديگر كه مقصود آشكاري دارد (به اصطلاح يكي ظاهر است و ديگري اظهر يا يكي ظاهر است و ديگري نصّ و يا اينكه يكي ظهور مشترك دارد و ديگري ظهور خاص) حلّ گردد، چنين نطق و شهادتي مصداق تصديق مأخوذ در كلام رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) بوده، تفسير قرآن به قرآن محسوب ميشود. بنابراين، هرگونه شهادت و نطقي كه نسبت به معناي تصوري يا تصديقي آيه به وسيله آيه ديگر حاصل شود از قبيل تفسير قرآن به قرآن است و هرگز تصديق و شهادت، اختصاصي به بعد از استقرار ظهورآيه ندارد؛ چنانكه بعضي گمان كردهاند (ر.ك مناهج البيان فى تفسير القرآن، ج1، ص17 ـ 18).
تسنيم، جلد 1صفحه 71
تذكر: آنچه از سيره عملي اهلبيت (عليهمالسلام) در تفسير قرآن به قرآن نقل ميشود براي اثبات اصل منهج است وگرنه تطبيق آن در پارهاي از موارد بدون تعبّد آسان نيست. بررسي مواضع سجود در آيه (أنّ المساجد لله)[1] و لزوم قطع برخي از مواضع آن در صورت تكرر حدّ سرقت و نيز تفسير معناي «جناح» شاهد مدّعاست.
چون از طرف اهلبيت وحي و عصمت و طهارت (عليهمالسلام) تفسير قرآن به قرآن به عنوان منهجي معقولْ و مقبولْ اعلام شد، صحابه و تابعان آنان اگر شاهدي از قرآن براي تفسير آيهاي از آن مييافتند به تفسير آن مبادرت ميكردند؛ گرچه غالب تفسيرهاي آنان از سنخ تفسير به مأثور بود، نه تفسير قرآن به قرآن كه چنين كاريْ اجتهاد قرآني و تدبّر در محور همه آيات را ميطلبيد و نه تفسير درايي محمودْ و ممدوح كه اجتهاد برهاني و تأمّل در مدار علوم متعارفه يا اصول موضوعه مُبَرْهَن را طلب ميكرد؛ ليكن از دير زمان شيوه تفسير قرآن به قرآن بين قرآنپژوهان مطرح بود[2] و روش عملي بسياري از بزرگان تفسير نيز به طور محدود، نه گسترده، استمداد از بعض آيات درباره برخي ديگر بوده است.
مؤلّف تفسير المنار، براي مرحله برين تفسير شرايطي ياد كرده كه اولين آن و هم در تفسير كبير فخررازي جمله «القرآن يفسّر بعضه بعضاً» را ديده است و در حال نگارش اين مقدمه و شرايط مخصوص آن، امكان فحص مجّدد را ندارد. محدث بزرگوار، علّامه مجلسي(رحمهالله) نيز ميگويد: «وقد قالوا إنّ القرآن يفسّر بعضه بعضاً»(بحار، ج 54، ص 218، بيان).
تسنيم، جلد 1صفحه 72
شرايط بررسي خود آيات و كلمات براي فهم خود قرآن است. آنگاه چنين گفته است: «وقد قالوا إنّ القرآن يفسّر بعضه ببعضٍ »[1]. اين تعبير نشان ميدهد كه تفسير قرآن به قرآن، شيوهاي است كه جملگي بر آن بودهاند، نه اين كه مختص به گروهي معين باشد. اما نه خود صاحب تفسير «المنار» جناب محمد عبده و نه رشيد رضا و نه ديگران توان چنين كار سترگي را نداشتند كه قرآن كريم را استنطاق كنند و آن را به نطق آورند تا آيات همگون آن نسبت به همديگر ناطق، شاهد و مصدِّق باشد؛ گرچه فيالجمله در اين منهج بهيج توفيق يافتند.
غرض آن كه، از گفتار، رفتار و نوشتارِ اَقْدَمين، قدماء، متاخران و معاصران، عطر دلانگيز تفسير قرآن به قرآن به شامّه جان ميوزد؛ ليكن چنين نافهاي را بايد در سوق كالاي گرانبهاي «الميزان» جستجو كرد كه در اين مِضمار گوي سبقت را از ديگران ربود و هر چند از لحاظ شناسنامه تفسيري آرم بُنُوّت و فرزنديِ مفسّران سلف را داراست، ليكن «فيه معنيً شاهدٌ بِأُبوّتهُ»[2].
اگر چه حسنفروشان به جلوه آمدهاند كسي به حسن و ملاحت به يار ما نرسد
به حق صحبت ديرين كه هيچ محرم راز به يار يك جهت حقگزار ما نرسد
هزار نقش برآيد ز كلك صنع و يكي به دلپذيري نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار كائنات آرند يكي به سكه صاحب عيار ما نرسد[3]
الميزان و ما ادراك ما الميزان (ذلك فضل الله يؤتيه مَن يشاء)[4]. راز كاميابي مؤلف بزرگوار الميزان در تفسير قرآن به قرآن بعداً روشن خواهد شد.
تسنيم، جلد 1صفحه 73
تذكّر: سيره فقها و اصوليان در استنباط احكام فقهي از آيات الأحكام، تقييد مطلقات و تخصيص عمومات برخي از آيات قرآن با مقيِّدات و مخصِّصاتي است كه در ساير آيات قرآن يافت ميشود. همچنين اگر در آيهاي احتمال نسخ[1] داده شود، ناسخ آن را در آيات ديگر جستجو ميكنند و به طور كلي از هر قرينه و شاهد قرآني براي استنباط فروع فقهي از آيات الأحكامِ قرآن كريم استفاده ميكنند.
سيره و روش عقلا نيز در استفاده از آثار نوشتاري يا گفتاري نويسندگان و گويندگان چنين است كه همه مطالب يك كتاب و يا خطابه را با هم ميسنجند و برخي از مطالب آن را با برخي ديگر تأييد و يا نقض ميكنند و اين سيره و شيوه در منظر و مَسْمع شارع مقدّس بود و نسبت به آن هيچ گونه ردع و منعي نكرده است.
تسنيم، جلد 1صفحه 74
پاسخ به شبهات مخالفان تفسیر قرآن به قرآن
شبهات استقلال قرآن در حجيّت و تفهيم
قرآن كريم كه بيانگر خطوط كلّي معارف دين است، در تبيين خطوط اصلي معارف دين كاملا ً روشن است. در سراسر قرآن از نظر تفسيري مطلب تيره و مبهمي نيست؛ زيرا اگر الفاظ آيهاي به تنهايي نتواند مطلوب خود را بيان كند، آيات ديگر قرآن كاملا ً عهدهدار روشن شدن اصل مطلب آن خواهد بود. اما تبيين جزئيات، خصوصيات و حدود آن خطوط كلّي، با رهنمود خود قرآن كريم بر عهده رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است: (وأنزلنا إليك الذكر لتبين للنّاس ما نزّل إليهم)[1]، (ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا)[2]، (... أطيعوا الله وأطيعوا الرسول...)[3]. پس از دوران رسالت نيز با رهنمود حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در حديث ثقلين، اين سِمَت به امامان اهلبيت (عليهمالسلام) سپرده شده است.
مقتضاي برهان نبوّت عام كه شامل نبوت حضرت خاتم (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز ميشود اين است كه كتاب آسماني و قانون الهي پيامبر، هم قابل فهم باشد و هم صالح براي عمل. كتابي كه قوانين آن مفهوم انسانها و يا قابل اجرا در جامعه نباشد، شايسته پيامبر خدا نيست؛ ليكن صلاحيت قانون پيامبر براي علم و عمل منحصر در اين نيست كه خودِ كتاب آسماني همه معارف و احكام را به تفصيل بيان كند، بلكه ممكن است برخي از آنها را به طور تفصيل روشن كند و تفصيل برخي ديگر را از راه وحي و الهام به خود پيامبر، براي جامعه تبيين كند، يا آن كه اصلا ً به بيان خطوطِ كليِ حِكَم و اَحْكام بسنده كند و تفصيل همه آنها از راه حديث قُدْسي به پيامبرْ الهام شود و آن حضرت تفصيل دريافت شده را به امّت خويش ابلاغ كند. غرض آن كه، آنچه از برهان ضرورت وحي و نبوّت استفاده ميشود، رسيدن پيام خدا در اصول و فروع دين به مردم است و آن بَلاغْ راههاي متعددي دارد و هرگز منحصر به بيان تفصيليِ خود متن مقدّس آسماني نيست.
تسنيم، جلد 1صفحه 75
قرآن كريم داراي ظاهر و باطن و تأويل و تنزيل است و علم به باطن و تأويل قرآن كريم نيز در اختيار معصومين (عليهمالسلام) است و آن بزرگواران به مقام مكنون قرآن راه دارند. بنابراين، ميتوان گفت: علم به مجموع قرآن اعمّ از ظاهر و باطن و تنزيل و تأويل در انحصار معصومين (عليهمالسلام) است؛ اما استفاده از ظواهر الفاظ قرآن در حد تبيين كليّات دين با رعايت شرايط ويژه آن، بهره همگان است.
اكنون كه مدعا (استقلال قرآن در حجّيت و دلالت بر معارف دين) روشن شد، بايد به شبهاتي كه درباره استقلال قرآن در تفهيم معارف دين، حجيت ظواهر[1] و شيوه تفسيري قرآن به قرآن است پاسخ دهيم.
- شبهه يكم: افتراق ثقلين
در حديث شريف ثقلين (كتاب الله و عترت رسول الله) «عترت» همسان كتاب خدا و متلازم با آن قرار داده شده و لازم اين همساني آن است كه «روايات» اهلبيت (عليهمالسلام) عِدل و ملازم و همتاي قرآن كريم باشد. از اين رو عدم رجوع به روايات در فهم ظواهر قرآن مايه افتراق بين ثقلين و عامل گمراهي قلمداد شده است: «إنّى تارك فيكم ثقلين، ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى... وهو كتاب الله... وعترتى أهل بيتى لن يفترقا...»[2]
تسنيم، جلد 1صفحه 76
و ضرورت رجوع به عترت طاهرين (عليهمالسلام) در فهم ظواهر قرآن با استقلال قرآن در تبيين معارف دين ناسازگار است. بنابراين، قرآن كريم به ضميمه روايات اهلبيت (عليهمالسلام) حجت الهي و تبيان كل شيء است.
پاسخ شبهه
اوّلا ً، آنچه در حديث شريف ثقلين همتاي قرآن كريم قرار گرفته، عترت (عليهمالسلام) است[1]، نه روايت، آن هم خبر واحد.
ثانياً، عترت طاهرين گرچه به لحاظ مقامهاي معنوي و در نشئه باطن، از نظر بزرگان دين مانند صاحب جواهر[2] و كاشف الغطاء[3]، از قرآن كمتر نيستند و سخن بلند حضرت اميرالمؤمنين(عليهالسلام): «ما لله عزّ وجلّ آية هى أكبر منّى»[4] نيز گواه اين مدّعاست، اما از نظر نشئه ظاهر و در مدار تعليم و تفهيم معارف دين، قرآن كريم ثقل اكبر و آن بزرگواران ثقل اصغرند و در اين نشئه جسم خود را نيز براي حفظ قرآن فدا ميكنند[5] و حديث ثقلين (در اكثر نقلهاي آن) خود شاهد اين مدّعاست: «وإنّى تارك فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر: كتاب الله تبارك وتعالي حبل ممدود من السماء إلي الأرض وعترتى أهل بيتى...»[1].
تسنيم، جلد 1صفحه 77
ثالثاً، روايات از سه بُعدْ ظني (غير قطعي) است:
الف: سند و اصل صدور؛ زيرا خبر متواتر و يا خبر واحد محفوف به قراين قطعآور بسيار نادر است.
ب: جهت صدور؛ از آن رو كه احتمال تقيه در روايات وجود دارد.
ج: دلالت؛ زيرا پشتوانه دلالت آن بر محتوا اصول عقلائيه همانند اصالت اطلاق، اصالت عموم، اصالت عدم تقييد و اصالت عدم تخصيص و اصالت عدم قرينه و مانند آن است. اما قرآن كريم در بيشتر اين ابعادْ قطعي است؛ زيرا از نظر سند، اِسنادش به خداي سبحان قطعي است و در كلامالله بودن آن هيچ شكي نيست. از نظر «جهت صدور» نيز آسيبپذير نيست؛ زيرا خداي سبحان در بيان حقايق تقيه نميكند و تقيه در قرآن اصلا ً راه ندارد[2]. در نتيجه، قرآن هم در اصل صدور و هم از لحاظ جهت صدور قطعي است. اما از نظر دلالت گرچه آيات قرآن همانند روايات به نظر ميرسد، ليكن چون از احتمال دسّ و تحريف از يك سو و احتمال سهو و نسيان و خطا در فهم و عصيان در ابلاغ و املا از سوي ديگر مصون است و از طرفي عهدهدار تبيين خطوط كلي دين است، نه فروع جزئي آن. از اين رو پس از ارجاع متشابهات به محكمات و حمل مطلقها بر مقيّدها و عمومها بر خصوصها و باز گرداندن ظواهر به نصوص يا اظهرها و جمع بندي آيات و مطالب، امري يقيني يا به مثابه يقيني است. بنابراين، قرآن كريم پايگاه قطعي يا اطمينانبخش دين است و زمام دين بايد به امري قطعي سپرده شود، نه ظني.
تسنيم، جلد 1صفحه 78
رابعاً، روايات معصومين (عليهمالسلام) هم در اصل حجيت و هم در تأييد محتوا، وابسته به قرآن كريم است:
اما در اصل حجيّت، زيرا پشتوانه حجيت سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) يعني قول، فعل و تقرير آن حضرتْ قرآن است، كه مسلمانان را در آياتي مانند: (أطيعوا الله وأطيعوا الرّسول...)[1] ، (ما آتاكم الرّسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا)[2] و (أنزلنا إليك الذّكر لتُبَيّن للنّاس ما نزّل إليهم)[3]
به آن حضرت ارجاع ميدهد و پشتوانه حجيّت سنّت امامان (عليهمالسلام) نيز گفتار پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در حديث شريف ثقلين است. بنابراين، حجيت و ارزش رهآورد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و امامان (عليهمالسلام) به بركت قرآن كريم است؛ مگر آن كه نبوّت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) با معجزه ديگري جز قرآن ثابت شده باشد كه در اين حال حجّيت سنّت آن حضرت متوقف بر قرآن نيست. البته در عصر كنوني كه معجزهاي جز قرآن وجود ندارد، نميتوان حجّيت سنّت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را بدون قرآن ثابت كرد؛ مگر آنكه با تواتر بر صدور معجزه ديگر غير از قرآن حجّيت آن ثابت شود. اما حجّيت قرآن كريم ذاتي آن است و از مبدأ ديگري تأمين نشده است. در نتيجه حجيّت قرآن و حجيّت روايات در يك سطح و همسنگ نيست.
شايان ذكر است كه، منظور از ذاتي بودن حجّيت قرآن، حجيّت نسبت به سنّت است، نه آن كه ذاتي اوّلي باشد.
تسنيم، جلد 1صفحه 79
حال اگر حجيت ظواهر قرآن كريم نيز وابسته به روايات باشد و قرآن كريم حتي در سطح تفسير و دلالت بر معاني ظواهر الفاظ خود متوقف بر روايات باشد، مستلزم دور (توقف شيء بر خود) خواهد بود كه استحاله آن بديهي است. البته فرض دوري نبودن اشاره نشد.
تذكّر: ارجاع مسلمانان به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و امامان (عليهمالسلام) نيز به وسيله خود قرآن صورت گرفته است و از مصاديق (تبياناً لِكل شيء)[ سوره نحل، آيه 89.] است. پس نور قرآن است كه راهنمايان بشر را به آنان ميشناساند و چنين نيست كه جامعه انساني بدون هدايت قرآن بتواند يا مكلّف باشد به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهلبيت (عليهمالسلام) رجوع كند. گرچه كليد فهم بسياري از حقايق قرآن نزد اهلبيت عصمت و طهارت (عليهمالسلام) است، اما خود قرآن جايگاه اين كليد را روشن كرده است.
احادیث عرضه روایات به قرآن
و اما در تأييد محتوا بدان سبب كه خود معصومين (عليهمالسلام) در احاديث فراواني فرمودهاند: سخنان ما را بر ميزان الهي، يعني قرآن كريم عرضه و با آن ارزيابي كنيد و در صورت عدم مخالفت با قرآن آن را بپذيريد. اين احاديث به «اخبار عرض علي الكتاب» معروف و دو دسته است:
دسته يكم رواياتي است كه راه حلّ تعارضِ احاديث متعارض را ارائه ميكند و در باب «تعادل و تراجيح» علم اصول فقه به «نصوص علاجيّه» موسوم است.
تسنيم، جلد 1صفحه 80
يكي از معيارهاي حل تعارض روايات از منظر اخبار علاجيّه، عرضه كردن دو حديث متعارض، كه جمع دلالي ندارد و تعارض آنها استقرار يافته، بر قرآن كريم است تا موافق قرآن يا غير مخالف آن اخذ گردد و مخالف آن مردود شناخته شود: «... وكلاهما اختلفا فى حديثكم... فإن كان الخبران عنكما مشهورين قد رواهما الثقات عنكم؟ قال: ينظر فيما وافق حكمه حكم الكتاب والسنّة وخالف العامة فيؤخذ به ويترك ما خالف حكمه حكم الكتاب والسنّة ووافق العامة»[1]، «اعرضوهما علي كتاب الله عزّ وجلّ فما وافق كتاب الله عزّ وجلّ فخذوه وما خالف كتاب الله فردّوه»[2]، «إذا ورد عليكم حديثان مختلفان فاعرضوهما علي كتاب الله فما وافق كتاب الله فخذوه وما خالف كتاب الله فردّوه»[3].
دسته دوم روايات عامّي است كه اختصاصي به اخبار متعارض ندارد، بلكه صحّت محتواي هر روايتي را در گرو موافقت يا عدم مخالفت با قرآن كريم ميداند و دامنه لزوم عرض بر قرآن را بر همه احاديث ميگستراند[4]؛ مانند روايات زير:
1 ـ پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد: «إنّ علي كل حق حقيقة وعلي كل صواب نوراً فما وافق كتاب الله فخذوه وما خالف كتاب الله فدعوه»[5] ؛ هر حقي اصلي دارد كه آن اصل ميزان سنجش و معيار ارزيابي اين حق است و هر صوابي (امر واقعي) نورانيتي دارد كه صواب مزبور به وسيله آن نور شناسايي ميشود. پس آنچه با ميزان الهي، يعني قرآن كريم موافق بود بگيريد و آنچه مخالف آن بود واگذاريد. از تفريع ذيل روايت: «فما وافق...» بر ميآيد كه روايات همان حقّ است و حقيقت آن، قرآن كريم است و صحت محتواي روايات در گرو موافقت با حقيقت آن (قرآن كريم) است و نوري كه با آنْ راستيِ روايات سنجيده ميشود، قرآن است.
تسنيم، جلد 1صفحه 81
2 ـ همچنين حضرت امام صادق (عليهالسلام) در پاسخ استفسار درباره احاديثي كه راويان برخي از آنها موثقند و راويان برخي غير موثّق، ميفرمايد: «إذا ورد عليكم حديث فوجدتم له شاهداً من كتاب الله أو من قول رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) وإلاّ فالذى جاءكم به أولي به»[1]؛ اگر حديث با قرآن موافق بود يا با آن مخالف نبود، بپذيريد و اگر با قرآن مخالف بود، تحمّل بار آن بر عهده ناقل و راوي آن است.
3 ـ نيز حضرت امام صادق (عليهالسلام) ميفرمايد: «كل شى مردود إلي الكتاب والسنّة وكل حديث لا يوافق كتاب الله فهو زخرف»[2]. در اين حديث ابتدا كتاب و سنّت قطعي مرجع ارزيابي هر سخن معرفي شده و پس از آن، تنها قرآن كريم مرجع سنجش شناخته شده است؛ زيرا سنّت قطعي گرچه از لحاظ عَرْض بر محتواي قرآن بينياز است، ليكن اصل حجيّت سنّت قطعي به حجّيت قرآن و اعجاز آن وابسته است؛ زيرا رسالت رسول اكرم و نبوت او به وسيله معجزه بودن قرآن ثابت ميشود؛ مگر آن كه اصل رسالت آن حضرت با اعجاز ديگري غير از قرآن ثابت شده باشد؛ ليكن چنان معجزهاي جاودانه نخواهد بود و براي نسلهاي كنوني و آينده سودمند نيست؛ مگر آن كه از راه تواتر اصل چنان معجزهاي ثابت شده باشد كه در اين حال در سايه اعتماد بر تواترِ اعجاز، نبوت آن حضرت جاودانه خواهد بود. سنت غير قطعي نيز گذشته از اصل حجيّت، بايد از لحاظ محتوا با قرآن كريم ارزيابي شود و اگر مخالف با محتواي آن بود زخرف و باطل است.
تسنيم، جلد 1صفحه 82
تذكّر: بايد توجه داشت كه لسان اين گونه روايات از تخصيص يا تقييد امتناع دارد و هرگز نميتوان آن را تخصيص يا تقييد زد.
4 ـ محتواي جمله پاياني حديث قبلي، در روايتي ديگر چنين نقل شده است: «ما لم يوافق من الحديث القرآن فهو زخرف»[1]؛ حديثي كه موافق قرآن نباشد باطل است.
5 ـ امام صادق (عليهالسلام) ميفرمايد: پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در خطابه خود در سرزمين مِنا فرمودند: «أيّها النّاس ما جاءكم عنّى يوافق كتاب الله فأنا قلته وما جائكم يخالف كتاب الله فلم أقله»[2]. بنابراين، حتي در غير صورت تعارض نيز كه روايت به حسب ظاهر داراي اركان حجيّت است، بايد از لحاظ محتوا با قرآن كريم ارزيابي شود. اين احاديث به خوبي نشان ميدهد كه حديث همتا و در عَرْض قرآن نيست، بلكه در طول آن است؛ زيرا اگر حديث در عرض قرآن بود، در صورت تعارض ظاهر حديث با قرآن سخن از «تساقط متعارضين» و رجوع به اصل حاكم در مسئله يا «تخيير» در اخذ به يكي از دو متعارض بود، نه سخن از زخرف و باطل بودن روايت مخالف و معارض قرآن.
تسنيم، جلد 1صفحه 83
تذكّر: مخالفتي كه مايه سقوط روايت از حجيّت است مخالفت تبايني است، نه مخالفتي كه ميان مطلق و مقيد يا عام و خاص است؛ زيرا چنين مخالفتي در عرف قانونگزاري و نيز در عرف عقلا مخالفتي بدئي تلقي ميشود، نه مخالفت و تعارض مستقرّ تا نوبت به زخرف و باطل بودن روايت مخالف قرآن برسد؛ چنانكه مخالفت و تعارض دو حديث نيز، همان مخالفت تبايني است كه جمع دلالي ندارد. از اين رو نوبت به نصوص علاجيه ميرسد. نصوص علاجيه براي رفع تعارض مستقر است؛ چنانكه در آن نصوص آمده است: «واحد يأمرنا... والآخر ينهانا عنه»[1]. نشانه اين كه مخالفت در عموم و خصوص و اطلاق و قيدْ تعارض محسوب نميشود، يكي آن است كه داراي جمع دلالي و عرفي است و ديگر اين كه اين گونه اختلافها در بين آيات قرآن با يكديگر نيز وجود دارد؛ با اين كه اين كتاب الهي داعيه مبرّا بودن از اختلاف دارد: (أفلا يتدبرون القرآن ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاكثيراً)[2]. مقيد نسبت به مطلق و مخصّص نسبت به عام شارح است، نه معارض.
سرّ تأكيد بر ارزيابي حديث با قرآن
سرّ تأكيد روايات ياد شده بر لزوم سنجش و ارزيابي روايات با قرآن كريم و طرد احاديث مخالف قرآن اين است كه سخنان معصومين (عليهمالسلام) بر خلاف قرآن كريم قابل تحريف و جَعْل همانند است و از اين رو دست جعل، وضع، دسّ و تحريف از عصر رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به كار جعل حديث پرداخت تا آن جا كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در خطابه خود فرمودند: دروغبندها دروغهاي فراواني بر من بستهاند.
حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) در پاسخ سليمبن قيس هلالي كه از اختلاف روايات در تفسير و غير آن پرسيد، فرمودند: «قد سألت فافهم الجواب: إن فى أيدى النّاس حقّاً وباطلا ً وصدقاً وكذباً وناسخاً ومنسوخاً وعاماً وخاصاً ومحكماً ومتشابهاً وحفظاً ووهماً وقد كذب علي رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) علي عهده حتي قام خطيباً فقال: أيّها النّاس قد كثرت علّي الكذابة فمن كذب علّى فليتبوّأ مقعده من النّار. ثم كذب عليه من بعده...»[1] ؛ رواياتي كه در دست مردم و راويان است، آميختهاي است از حق و باطل، راست و دروغ، ناسخ ومنسوخ، عام وخاص، محكم و متشابه و احاديثي كه برخي با رعايت امانت نقل شده و همان گونه كه بوده محفوظ مانده و برخي بر اثر دخالت وَهْمِ راوي دگرگون شده است و در عهد رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) چندان بر آن حضرت دروغ بستند كه در خطابهاي فرمودند: مفتريان دروغهاي فراواني بر من بستهاند. پس هر كس بر من دروغ بندد جايگاهش آتش دوزخ است. پس از عهد آن حضرت نيز بر او دروغ بستند[2].
برخي از شارحانِ اين حديث شريف گفته اند: همين حديث بهترين شاهد بر وجود احاديث مجعول است؛ زيرا اين حديث يا از معصوم به ما رسيده و يا مجعول است؛ اگر سخن معصوم (عليهالسلام) باشد پيامش آن است كه احاديث مجعول در ميان روايات منقول از آنان وجود دارد و اگر اين جمله سخن معصوم نباشد، خودْ مصداق حديث مجعول است(مرآة العقول، ج 1، ص 221). برخي از احاديثِ مجعول را دوستان نادان براي ترويج قرآن وضع كردند؛ مانند پاره اي از احاديث كه در ثواب قرائت برخي سوره هاي قرآن آمده است و بعضي به دست دشمنان زيرك جعل شد، تا زلال معرفت ديني به كدورت سخن بشري آميخته شود و دين از جايگاه والاي خويش تنزّل كند.
تسنيم، جلد 1صفحه 85
نگاهي كوتاه به تاريخ حديث، خود گواه است كه جاعلان و واضعان بر سر احاديث چه آوردهاند؛ كتابت و نقل حديث تا 130 سال پس از هجرت ممنوع بود و تنها برخي از صحابه خاص اهلبيت (عليهمالسلام) به ضبط و نگهداري حديث ميپرداختند. در اين دوران تاريك بسياري از احاديثي كه تنها در حافظه راويان جاي داشت، با مرگ آنان از ميان رفت. جاعلان حديث نه تنها به جعل حديث پرداختند، بلكه دامنه جعل، به راوي و اصول حديثي نيز كشيد و از كساني به عنوان «راوي» نقل ميشد كه هرگز وجود عيني نداشتند و كتابهايي به عنوان «اصل» مشتمل بر احاديث جعلي و صحيح پديدار شد كه مخلوق نسخه نويسان و بازار ورّاقان بود.
يكي از جاعلان حديث عبدالكريمبن أبيالعوجاء است كه به جعل چهل هزار حديث اعتراف كرده است[1]. اين وضع تا زمان صادقَيْن (عليهماالسلام) ادامه يافت و در عصر آن دو امام همام تحولي پديد آمد. در اين ميان عالمان شيعي براي حراست از حريم حديث تلاشهاي فراواني كردند و از هيچ اقدام احتياطي دريغ نكردند. از جمله اين كه، برخي از بزرگانِ محدثان را به خاطر نقل احاديث ضعيف از قم تبعيد كردند تا وضع نقل حديث سامان يابد.
حاصل اين كه، قرآن هم ارزش سندي روايات را تأمين ميكند (گرچه محتمل است حجّيت سنّت با معجزه ديگر غير از قرآن ثابت شود) و هم ارزش دِلالي آن را. در اين قسمت اخير فرقي بين حجّيت سنّت به وسيله قرآن يا معجزه ديگر نيست؛ زيرا سنّت غير قطعي در هر حال از جهت اعتبار دلالي بايد بر قرآن عرضه شود. تسنيم، جلد 1صفحه 86
قرآن سند رسالت است بيواسطه و سند امامت است با واسطه و خود، هم در سند از غير بينياز است و هم در دلالت، و حجيّت آن از هر دو جهت ذاتي است(البته نه ذاتي اوّلي مانند برهان قطعي،بلكه نسبت به سنّتْ ذاتي است). بنابراين، روايات بايد در دامان قرآن به نصاب حجيّت برسد و در تأييد محتوا با قرآن ارزيابي شود. اين حقيقت، هم پيام قرآن كريم است كه خود را اصل و سنت معصومين را فرع ميشمارد (در ارجاع مسلمانان به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)) و هم پيام معصومين (عليهمالسلام) كه قرآن را اصل و حديث خود را فرع معرفي ميكنند (در حديث ثقلين و احاديث عَرْض بر كتاب).
تذكّر: سنت، چنانكه در فصل چهارم تبيين خواهد شد، به دو قسم منقسم ميشود: يكي سنت قطعي و ديگري سنت غير قطعي و آنچه بايد بر قرآن عرضه شود سنت غير قطعي است و هرگز سنّت قطعي نيازي به عرض بر قرآن ندارد؛ زيرا صدور آن از مقام عصمت قطعي است و چنين صادري يقيناً به خداوند منسوب است.
- شبهه دوم: انحصار فهم قرآن به اهل عصمت
گروهي از اخباريان با استناد به برخي روايات غير معتبر، معتقد بودند كه آيات قرآني و احاديث نبوي (صلي الله عليه و آله و سلم) رمزگونه و معماست و جز مخاطبان اصلي آن (حضرات معصومين عليهمالسلام) آن را نميفهمند و از قبيل محاورات عرفي نيست تا مقصود گوينده از آن، تفهيم عموم مردم باشد. بنابراين، استنباط احكام نظري از ظواهر آيات قرآن و روايات نبوي (صلي الله عليه و آله و سلم) بدون روايات امامان (عليهمالسلام) جايز نيست. محدث استرآبادي كه از پايهگذاران شيوه اخباريگري است ميگويد:
تسنيم، جلد 1صفحه 87
«... وإن القرآن فى الأكثر ورد علي وجه التعمية بالنسبة إلي أذهان الرعية وكذلك كثير من السنن النبويّة وإنه لا سبيل لنا فيما لا نعلمه من الأحكام النظريّة الشرعيّة، أصليّة كانت أو فرعية إلاّ السماع من الصادقَيْن (عليهماالسلام) وانه لا يجوز استنباط الأحكام النظرية من ظواهر كتاب الله ولا ظواهر السنن النبويّة ما لم يعلم أحوالهما من جهة أهل الذكر (عليهمالسلام) بل يجب التوقف والاحتياط فيهما...»[1].
آنان فهم قرآن را منحصر به معصومين (عليهمالسلام) و باب ادراك آن را بر روي ديگران مسدود ميدانستند. برخي از دلايل آنان عبارت است از:
الف: اخباري كه تفسير به رأي را نكوهش ميكند.
ب: روايت «ليس شىء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن»[2] كه تفسير قرآن را مقدور عقل بشر عادي نميداند؛ پس بايد در تفسير آن فقط از معصوم استفاده كرد.
ج: سخن امام صادق (عليهالسلام) به ابوحنيفه كه مدعي مقام افتاء و معرفت حقيقي قرآن بود: «يا أبا حنيفة! لقد ادعيت علماً، ويْلك ما جعل الله ذلك إلاّ عند أهل الكتاب الّذين أنزل عليهم ويلك ولا هو إلاّ عند الخاص من ذريّة نبيّنا محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) وما ورثك الله من كتابه حرفاً»[3].
د: سخن امام باقر (عليهالسلام) به قتاده فقيه اهل بصره: «... بلغنى أنّك تفسر القرآن؟» قال له قتادة: نعم. «يا قتادة إن كنت إنما فسرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت وأهلكت وإن كنت قد فسرته من الرجال فقد هلكت وأهلكت. ويحك يا قتادة! إنّما يعرف القرآن من خوطب به»[4]. در برخي از جوامع روايي ادعا شده است كه اين گونه رواياتْ متواتر، و دلالت آن قطعي است[1].
تسنيم، جلد 1صفحه 88
پاسخ شبهه عدم حجيّت ظواهر قرآن كريم
شبهات اخباريان درباره حجيّت ظواهر قرآن كريم به وسيله عالماني بزرگ همچون مرحوم وحيد بهبهاني، ميرزاي قمي و شيخ انصاري به تفصيل پاسخ داده شده است. مرحوم محقق قمي ميگويد:
اين روايات (كه اخباريان انحصار فهم قرآن به معصومين (عليهمالسلام) را از آن فهميدهاند) ظاهر يا صريح است كه مرادْ علم به همه (ظاهر و باطن و تنزيل و تأويل) قرآن است و اين امري مسلم و مورد قبول است... و اگر چنين مدعايي در اخبار صريح و صحيح نيز آمده باشد، يا بايد آن را توجيه كرد و يا علم آن را به اهلش واگذاشت، ليكن چنين اخباري نيست[2].
در پاسخ شبهه اوّل به اثبات رسيد كه پشتوانه حجيّت روايات معصومين (عليهمالسلام)، قرآن كريم است. پس متوقف بودن حجيت ظواهر الفاظ قرآن كريم بر روايات مستلزم دور است و استحاله دور بديهي است؛ چنانكه اگر اساس قرآن تَعْميه و رَمْز بين خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) باشد و دسترسي به مطالب آن مقدور ديگران نباشد، نميتواند ميزان عَرْضه و معيار ارزيابي احاديث قرار گيرد؛ زيرا معمّا هيچگونه پيام و داوري ندارد تا ترازوي سنجش احاديث قرار گيرد. پس آنچه در اين خصوص از اخباري رسيده است يا محذور دور را به همراه دارد يا محذور لزوم عَرضه بر معمّا را و هر دو محال است. از تحليل عقلي مزبور نسبت به روايات چنين بر ميآيد كه معصومين (عليهمالسلام) هرگز اصل فهم قرآن را به خود منحصر نساختند و دَرِ فهم آن را بر روي مردم نبستند و در اخبار معصومين نيامده است كه مردم از قرآن بهرهاي جز تلاوت ندارند. حتي اگر اين مطلب در برخي روايات آمده باشد، چون با خطوط كلي قرآن و نيز با خود سنّت قطعي معصومين در تضاد است، بايد فهمش را به اهلش واگذاريم.
. تسنيم، جلد 1صفحه 89
اوصافي مانند «كتاب مُبين»، «نور» و «تبيان كل شيء»، كه درباره قرآن آمده نه اختصاصي به معصوم (عليهالسلام) دارد تا قرآن كريم براي ديگران داراي چنين اوصافي نباشد و نه ناظر به «مقام ثبوت» است تا قرآن در مقام اثبات داراي چنين صفاتي نباشد؛ زيرا اوصاف مزبور، درباره كتابِ هدايت است و كتاب هدايت در مقام رهبري داراي چنين اوصافي است و مقام رهبري نيز اولا ً عام است و اختصاصي به معصوم ندارد و ثانياً ناظر به مقام اثبات است، نه ثبوت.
ظاهر آيه: (قد جاءكم من الله نور وكتاب مبين)[1]، نيز خطاب به همه انسانهاست، بدون اختصاص به معصوم و هم در مقام هدايت است، نه مقام ثبوت و همچنين آيه 174 سوره نساء و آيه 8 سوره تغابن و 157 اعراف در مقام ارشاد و ناظر به مقام اثبات است. البته «كتابِ مكنون» كه غير از «مطهّرون» به آن دسترسي ندارند مرحله كمال و نهايي آن، چنانكه قبلا ً گذشت، اختصاص به اهلبيت طهارت دارد؛ چنانكه (لا رطب ولا يابس إلاّ في كتاب مبين)[2] نيز از برخي جهات چنين است.
تسنيم، جلد 1صفحه 90
ممكن است انحصار فهم قرآن به معصوم (عليهالسلام) از برخي روايات استظهار شود؛ نظير آنچه از امام باقر (عليهالسلام) رسيده است: «إنّما يعرف القرآن من خُوطِب به»[1]؛ ليكن چنين برداشتي مخالف با ظاهر خود قرآن كريم است كه همگان را به اموري مانند تدبّر، تحدّي و تعقّل دعوت كرده است و حديثي كه مخالف قرآن باشد، معتبر نيست. پس مراد از اين گونه احاديث چنانكه گذشت، احاطه تامّ بر همه ابعاد قرآن اعم از ظاهر و باطن، مطلق و مقيّد، عام و خاص و ناسخ و منسوخ و نظاير آن است؛ چنانكه خطابهاي قرآن كريم نيز يكسان نيست، بلكه پيام و مضمونِ برخي از خطابها را تنها مخاطبان اصيل آن ميتوانند اكتناه كنند. خداوند گاهي به عنوانِ (يا أيّها الناس)، زماني به عنوان (يا أهل الكتاب)، گاهي به عنوان (يا أيّها الذين آمنوا) و زماني به عنوان (يا أولي الأبصار) و (يا أولي الألباب) و گاهي به عنوان (يا أيّها الرسل) و بالاخره زماني به عنوان (يا أيّها الرسول) كه مختص به رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است آيه نازل ميكند و عناوين ياد شده يكسان نيست و استنباطها نيز مساوي هم نخواهد بود؛ يعني استنباط جامع، كامل و اكتناهيِ معارف و احكام قرآن در انحصار اهلبيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) است كه حق تماسّ با كتاب مكنون را دارند.
بنابراين، مدعاي ما اين است كه فهم قرآن كريم در حدّ تفسير (و نه تأويل) و فهم ظواهر الفاظ آن ميسور همگان است و نه تنها معصومين آن را به خود منحصر نساختند، بلكه مردم را به آن تشويق و ترغيب كردند. برخي از شواهدي كه اين مدعا را اثبات يا تأييد ميكند بدين شرح است:
تسنيم، جلد 1صفحه 91
1 ـ دلايلي كه در فصل اوّل در اثبات عمومي بودن زبان قرآن مطرح شد؛
مانند: نور و تبيان بودن قرآن، دعوت و ترغيب همگان به تدبّر در قرآن، و فرا خواندن جهانيان به آوردن كتابي همانند آن (تحدّي).
2 ـ حديث شريف ثقلين كه به صراحت انسانها را به تمسك به قرآن، همانند اعتصام به عترت فرا ميخواند: «ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا»[1].
3 ـ روايات عرض اخبار متعارضه بلكه مطلق اخبار، هر چند متعارض نباشد بر قرآن.
4 ـ رواياتي كه نافذ بودن شروط گوناگون در داد و ستدها را در گرو عدم مخالفت با آن ميداند؛ مانند اين كه امام صادق (عليهالسلام) ميفرمايد: «من اشترط شرطاً مخالفاً لكتاب الله فلا يجوز له ولا يجوز علي الذى اشترط عليه. والمسلمون عند شروطهم مما وافق كتاب الله عزّ وجلّ»[2]؛ همچنين آن حضرت ميفرمايد: «كل شىء خالف كتاب الله باطل»[3].
از اين گونه روايات بر ميآيد كه قرآن به صورت يك اصل و مرجع مستقل بايد در جامعه انساني حاكم باشد و فهم آن نيز براي همه صاحبنظران روشمدار ميسور است.
اگر قرآن جز از طريق روايات قابل فهم نبود، رجوع به قرآن براي ارزيابي صحت روايات و يا شروط معاملاتي لغو بود. اگر قرآن تنها براي تلاوت بود هرگز خود معصومين (عليهمالسلام) اين گونه جامعه بشري را به آن ارجاع نميدادند.
تسنيم، جلد 1صفحه 92
شايان ذكر است كه، رجوع به قرآن براي تشخيص موافقت يا مخالفت شروط داد و ستدها براي فقيه بيواسطه است و براي مقلدان وي با واسطه، و وساطت تشخيص فقيه در مخالفت يا موافقت شرط با قرآن، منافاتي با حجيّت ظواهر قرآن براي همگان ندارد؛ زيرا مراد از حجيّت عموميْ آن است كه آشنايان به قواعد ادبيات عرب و نيز به علوم پايه ديگر كه در فهم قرآن كريم دخيل است، حق دارند در مفاهيم قرآني تدبّر و به نتيجه استنباط خويش احتجاج كنند.
5 ـ امامان معصوم (عليهمالسلام) شاگردان و مخاطبان خود را در زمينههاي گوناگون به قرآن كريم ارجاع ميدادند؛ مانند: عقايد و معارف، مسايل حقوقي و اجتماعي، احكام فقهي و ادب تلاوت قرآن كريم كه به نمونهاي از هر مورد اشاره ميشود:
الف: عقايد و معارف؛ مانند اين كه امام سجاد (عليهالسلام) در پاسخ پرسشي درباره توحيد فرمودند: چون در آخر الزمان انسانهايي متعمق و ژرفنگر خواهند آمد، خداوند سبحان سوره اخلاص و آيات آغازين سوره حديد را درباره توحيد نازل كرد: «إنّ الله عزّ وجلّ علم أنه يكون فى آخر الزمان أقوام متعمّقون فأنزل الله تعالي: (قل هو الله أحد) والآيات من سورة الحديد إلي قوله (عليم بذات الصّدور)[1] فمن رام وراء ذلك فقد هلك»[2]. عاليترين سير فكري بشر در توحيد در اين دو بخش از قرآن كريم تأمين شده است؛ به گونهاي كه رويگرداني از آن مايه هلاكت و تجاوز از آن نيز عامل حيرت و سرگشتگي است؛ زيرا فوق آنچه در اين آيات الهي آمده، متصور نيست. فوق صَمَديت و فوق نامتناهي مطلق بودن فرضي محال و گمراه كننده است.
تسنيم، جلد 1صفحه 93
اگر بهره انسانها از قرآن كريم تلاوت صرف بود، ژرفنگري و استخراج معارف بلند توحيدي از آن جايي نداشت. در حالي كه طبق حديث مزبور متعمّقانِ معرفتي مجاز بلكه موظّفند در آن غوص كرده، بهرهور گردند. از اين رو حكماي الهي معارف توحيدي فراواني را از سوره مباركه اخلاص استفاده كردهاند. حضرت امام رضا (عليهالسلام) ميفرمايد: كسي كه سوره (قل هو الله احد) را تلاوت كند و به آن ايمان آورد توحيد را شناخته است: «كل من قرء (قل هو الله أحد) وآمن بها فقد عرف التوحيد...»[1].
ب: مسايل حقوقي؛ مانند استشهاد حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا (سلاماللهعليها) به آيات فراواني از قرآن كريم، در خطابهاي كه در استرداد فدك ايراد فرمودند. آن حضرت پس از حمد و شكر و ثناي ذات اقدس خداوند و شهادت بر توحيد حق و تبيين بسياري از معارف دين ميفرمايد:
كتاب خدا در ميان شماست؛ امور آن ظاهر، احكامش درخشان، نشانههايش نوراني و هويدا، نواهيش آشكار و اوامرش گوياست، ليكن شما آن را به پشت سر افكنديد. آيا از كتاب خدا روي برتافته، از آن اعراض ميكنيد؟ آيا داوري جز قرآن ميگيريد و به غير آن حكم ميكنيد؟
ستمكاران بد جايگزيني براي قرآن برگزيدند و هر كس آييني جز اسلام برگزيند از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت در زمره زيانكاران است: ... كتاب الله بين أظهركم، أموره ظاهرة وأحكامه زاهرة وأعلامه باهرة وزواجره لائحة وأوامره واضحة. قد خَلّفْتموه وراء ظهوركم. أرغبة عنه تريدون؟ أم بغيره تحكمون (بئس للظالمين بدلا ً)[2]، (ومن يبتغ غير الإسلام ديناً فلن يقبل منه وهو في الآخرة من الخاسرين)[3].
تسنيم، جلد 1صفحه 94
آنگاه درباره غصب فدك فرمودند: و شما گمان ميبريد كه ارثي براي ما نيست؟ آيا حكم جاهلي ميجويند؟ و براي مردم صاحب يقين چه حكمي از حكم خدا بهتر است؟ آيا آگاه نيستيد؟ چرا، آگاهيد و همچون آفتاب درخشان برايتان روشن است كه من دختر اويم... اي پسر ابيقحافه! آيا در كتاب خدا آمده كه تو از پدرت ارث ببري و من وارث پدر خود نباشم؟ چه سخن ناروايي! آيا از سر عناد و لجاج كتاب خدا را ترك گفته به پشت سر افكندهايد، آن جا كه ميگويد: سليمان از پدرش داود ارث برد...؟ آيا خداوند آيهاي در خصوص شما فرو فرستاده كه پدرم را از آن خارج كرده يا بر اين باوريد كه اهل دو آيين از يكديگر ارث نميبرند؟ آيا من و پدرم بر يك آيين نيستيم؟ يا اين كه مدعي هستيد كه شما از پدرم و پسر عمويم به قرآن و خاص و عام آن آشناتريد:
«... وأنتم الآن تزعُمون ألاّ إرث لنا (أفحكم الجاهلية يبغون ومن أحسن من الله حكماً لقوم يوقنون)[1] أفلا تعلمون؟ بلي تجلّي لكم كالشمس الضاحية إنى إبنته أيّها المسلون... يابن أبيقحافة أفى كتاب الله أن ترث أباك ولا أرث أبى؟ (لقد جئت شيئاً فريّاً)[2] أفعلي عمد تركتم كتاب الله ونبذتموه وراء ظهوركم إذ يقول (وورث سليمان داود)[3] و... أفخصّكم الله بآية أخرج منها أبى (صلي الله عليه و آله و سلم) أم هل تقولون أهلُ ملتين لا يتوارثان أو لست أنا وأبى من أهل ملة واحدة؟ أم أنتم أعلم بخصوص القرآن وعمومه من أبى وابن عمّى...»[4].
تسنيم، جلد 1صفحه 95
اين گونه استدلال به قرآن كريم نشانه آن است كه هرگز در صدر اسلام به مسلمانان القا نشده بود كه آنان از قرآن كريم تنها بهره تلاوت دارند و فهم آن در انحصار معصومين (عليهمالسلام) است؛ زيرا استنباط معصوم و افتا بر اساس آنچه استظهار كرده، غير از احتجاج است. در مقام احتجاج بايد طرفين مخاصمه بتوانند از قوت سَنَد احتجاج برخوردار باشند. پس افراد عادي و غيرمعصوم كه طرف احتجاج بودهاند، ظاهر قرآن را ميفهميدند و فهم آنان نيز حجّت بود.
ج: مسائل فقهي؛ مانند پاسخ امام باقر (عليهالسلام) به سؤال زراره در مورد كفايت مسح مقداري از سر و پا: «ألا تخبرنى من أين علمت وقلت أن المسح ببعض الرأس وبعض الرجلين... ثم قال: «يا زرارة... إن المسح ببعض الرأس لمكان الباء...»[1] كه نحوه استفاده حكمي فقهي را از ظاهر قرآن به او تعليم فرمودند و يا سخن آن حضرت در مقام نهي دوانقي از قبول گزارش نمّام: «... فإن النمام شاهد زور... وقد قال الله تبارك وتعالي: (إن جاءكم فاسق بنباءٍ فتبيّنوا)[2] و استدلال آن حضرت بر مسئول بودن سامعه آدمي: «أما سمعت الله يقول: (إنّ السمع والبصر والفؤاد كل أولئك كان عنه مسئولا ً)[3] و همچنين پاسخ آن حضرت به پرسش عبد الأعلي درباره كيفيت وضوي جبيره: «يعرف هذا وأشباهه من كتاب الله عزّ وجلّ. قال الله تعالي: (ما جعل عليكم في الدين من حرج)[4] امسح عليه»[5] كه آن حضرت با استناد به نفي حرج در قرآن و حرجي بودن گشودن زخمبند فرمودند: بر جبيره مسح كن.
تسنيم، جلد 1 - صفحه 96
نيز سخن حضرت امام باقر (عليهالسلام) به زراره و محمّدبن مسلم درباره نماز مسافر: «... إنّ الله عزّ وجلّ يقول: (وإذا ضربتم في الأرض فليس عليكم جناح أن تقصروا من الصلاة)[1] فصار التقصير فى السفر واجباً كوجوب التمام فى الحضر. قالا: قلنا له: إنّما قال الله عزّ وجلّ: (فليس عليكم جناح) ولم يقل افعلوا فكيف أوجب ذلك؟ فقال «أو ليس قد قال الله عزّ وجلّ في الصفا والمروة: (فمن حجّ البيت أو اعتمر فلا جناح عليه أن يطوف بهما)[2]...»[3].
تقريب دلالت آيه بر وجوب طواف نيازمند برخي مبادي مطوي است كه شايد با تأمّل حل شود. استدلال به قرآن و توجيه مردم با آيات آن، دعوت به فهم قرآن است؛ زيرا اگر فهم قرآن كريم از مردم سلب شده بود هرگز معصومين (عليهمالسلام) شاگردان و مخاطبان خود را به قرآن ارجاع نميدادند، بلكه به آنها ميگفتند: ما امام وحجت حق بر شما هستيم و آنچه به قرآن كريم اسناد ميدهيم (حتي در حد ظواهر و تفسير) شما بايد آن را بپذيريد و حق سؤال نيز نداريد.
تعبير «إنّ هذا وشبهه يعرف من كتاب الله» نشانه آن است كه مسلمانان بايد آنچه در قرآن كريم آمده فرا گيرند و در اموري كه قرآن كريم مردم را به پيامبر و جانشينان آن حضرت ارجاع داده است، به آنان رجوع كنند.
تسنيم، جلد 1صفحه 97
د: ادب تلاوت و تدبّر؛ مانند اين كه امام صادق (عليهالسلام) ميفرمايد: هنگام تلاوت آيات مربوط به بهشت از خداي سبحان بهشت را مسئلت كن و در حال تلاوت آيات وعيد عذاب، از آن عذاب به خداوند پناه ببر: «إذا مررت بآية فيها ذكر الجنة فاسئل الله الجنة وإذا مررت بآية فيها ذكر النار فتعوّذ بالله من النار». حضرت امام سجاد (عليهالسلام) نيز ميفرمايد: آيات قرآن خزانههاي دانش است؛ پس هرگاه خزانهاي از آن گشوده شد سزاوار است كه در آن نظر كني: «آيات القرآن خزائن العلم فكلّما فتحت خزانة فينبغى لك أن تنظر فيها»[1].
حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) نيز در وصف پرهيزكاران ميفرمايد: آنان در (نماز) شب بر پا ايستاده، قرآن را شمرده و با تدبر تلاوت ميكنند. با آن، جان خويش را محزون ميسازند و داروي درد خود را از آن ميگيرند. هرگاه به آيهاي برسند كه در آن تشويق باشد با علاقه فراوان به آن روي ميآورند و جانشان با شوق بسيار در آن خيره ميشود و آن را همواره نصبالعين خود ميسازند و هرگاه به آيهاي رسند كه در آن بيم باشد به آن گوش دل ميسپارند: «أما الليل، فصافون أقدامهم تالين لأجزاء القرآن، يرتلونها ترتيلا ً، يحزنون به أنفسهم ويستثيرون به دواء دائهم. فإذا مرّوا بآية فيها تشويق ركنوا إليها طمعاً وتطلّعت نفوسهم إليها شوقاً وظنّوا أنها نُصْبَ أعينهم وإذا مرّوا بآية فيها تخويف أصغوا إليها مسامع قلوبهم و...»[2]. چنين دستوراتي نشانه گشوده بودن باب فهم قرآن كريم است.
تسنيم، جلد 1صفحه 98
بنابراين، اسلام بر خلاف آنچه در مسيحيّت رايج است كه فهم انجيل (نه خود انجيل) را در انحصار كليسا قرار داده، عموم پيروان خود را به فهم قرآن و بهرهمندي از آن دعوت و ترغيب كرده است.
شايان ذكر است كه، معناي عمومي بودن فهم قرآن نظير عمومي بودن فهم اسرار طبيعت و كتاب تكوين است كه شرايط ويژه خود را دارد؛ گروهي افراطگرا در قبال گروه تفريطگراي اخباري، فهم قرآن را براي آشنايان به لغت عربْ ميسور دانسته، آنان را از فراگيري علم تفسير بينياز پنداشتند. در حالي كه قرآن از عميقترين كتابهاي علمي است و صرف آگاهي به عربي براي فهم آن كافي نيست. بنابراين، هم تفريط اخباريها و هم افراط اين گروه هر دو باطل است.
- شبهه سوم: عارضه تحريف لفظي
پس از اثبات اين كه قرآن حجت خداست وحجيّت آن ذاتي است و اين كتاب الهي اولين منبع و سند دين است شبهه سقوط قرآن از حجيّت بر اثر عارضه تحريف مطرح ميشود. اخباريان براي اثبات عدم حجيّت ظواهر قرآن به ادلّهاي تمسك كردهاند كه يكي از آنها تحريف است.
پاسخ شبهه
مراد از تحريف در اين بحثْ تحريف معنوي، كه در قرآن كريم با تعبير (يحرّفون الكلم عن مواضعه)[1] و در حديث با تعبير «أقاموا حروفه وحرّفوا حدوده»[2] از آن ياد شده، نيست؛ بلكه منظور تحريف لفظي و تصرف در الفاظ قرآن كريم است.
تسنيم، جلد 1صفحه 99
تحريف معنوي به حجيت ظواهر قرآن آسيبي نميرساند؛ زيرا اصل قرآن با همه خصوصيات خود محفوظ است و ميتوان استنباط روشمند از آن داشت؛ اما تحريف لفظي مايه سقوط آن از حجيت است. تحريف لفظي بر
دو قسم است: يكي تحريف به زياده و ديگري تحريف به نقيصه. تحريف به زياده به معناي افزودن چيزي بر قرآن در ميان مسلمانان هيچ قائلي ندارد و اما تحريف به نقيصه، يعني كاستن از آيات قرآن، تنها برخي از اخباريان بدان معتقد بودند و چون شبهه تحريف قرآن را در كتاب «قرآن در قرآن» پاسخ دادهايم، در اين پيشگفتار به آن نميپردازيم.
- شبهه چهارم: نهي معصومين (ع) «ضرب القرآن بالقرآن»
برخي از اخباريان پنداشتهاند اهلبيت عصمت و طهارت (عليهمالسلام) ديگران را از تفسير قرآن به قرآن منع كردهاند و مراد اهلبيت در رواياتي كه از «ضرب القرآن بالقرآن» نكوهش كرده، همان تفسير قرآن به قرآن است. شيخ انصاري (رحمهالله([1]و ساير اصوليان در مبحث «حجيّت ظواهر قرآن» از اين شبهه بدين گونه پاسخ دادهاند: مراد از «ضرب قرآن به قرآن»، «بر هم زدن» و «به هم ريختن» قرآن است؛ يعني رجوع به عام و مطلق، قبل از فحص درباره مقيِّد و مخصِّص آنها و رجوع به متشابه بدون ارجاع آن به محكم و عدم رعايت ناسخ در استفاده از آياتِ منسوخ. قرآن كريم يك واحد منسجم و هماهنگ است. بنابراين، تمسك به يك آيه بدون رجوع به ساير آياتِ شارح و مفسّر، مستلزم خارج ساختن آيه مزبور از جايگاه خاص آن است و بر اين اساس، تفسير قرآن به قرآن مايه حفظ انسجام و هماهنگي قرآن است و تفسير بدون استمداد از ساير آيات قرآني از قبيل (جعلوا القرآن عضين)[2]، يعني پاره پاره و عِضَه عِضَه كردن پيكر واحد و منسجم قرآن خواهد بود.
تسنيم، جلد 1 - صفحه 99
جمعبندي روايات در باب فهم قرآن/ حجیت ظواهر قرآن
حاصل مباحث پيشين اين شد كه فهم مجموع قرآن اعم از ظاهر و باطن و تأويل و تنزيل در انحصار خاندان رسالت (عليهمالسلام) است؛ اما در خصوص ظواهر الفاظ قرآن كريم چنين تحديدي نيست و همگان به فهم روشمند آن دعوت شدهاند و روايات گوناگون در باب فهم قرآن اين گونه كه ياد شد جمع ميشود. برخي از شواهد اين جمع عبارت است از:
شاهد يكم: اميرالمؤمنين (عليهالسلام) از يك سو ميفرمايد: قرآن را به سخن در آوريد و او هرگز سخن نميگويد، ولي من از جانب او شما را آگاه ميكنم: «ذلك القرآن فاستنطقوه ولن ينطق ولكن أخبركم عنه ألا إنّ فيه علم ما يأتى والحديث عن الماضى ودواء دائكم ونظم ما بينكم»[1] اما از سوي ديگر در موارد متعدد انسانها را به قرآن كريم ارجاع ميدهد؛ مانند:
الف: «... والله سبحانه يقول: (ما فرطنا في الكتاب من شيء)[2] وفيه تبيان لكل شىء وذكر أن الكتاب يصدّق بعضه بعضا وأنه لا اختلاف فيه فقال سبحانه: (ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً)»[3].
ب: آن حضرت در پاسخ مردي كه وصف خداي سبحان را مسئلت كرد، فرمودند: در قرآن بنگر هر صفتي كه براي خداوند بيان كرده به آن اقتدا كن و از نور هدايت آن بهره بگير: «فانظر أيّها السائل: فما دلّك القرآن عليه من صفته فائتمّ به واستضيء بنور هدايته...»[4].
تسنيم، جلد 1صفحه 101
ج: همچنين مردم را به فراگيري مفاهيم قرآن و تفقّه در معارف و احكام آن و عمل به رهنمودهاي تهذيبي آن توصيه ميكند: «وتعلّموا القرآن فإنّه أحسن الحديث وتفقّهوا فيه فإنه ربيع القلوب واستشفوا بنوره فإنه شفاء الصدور...»[1].
د: درباره حَكَمين نيز ميفرمايد: اينان براي حكميت برگزيده شدند تا آنچه را قرآن زنده كرده زنده سازند و آنچه را قرآن محكوم به مرگ كرده نابود كنند: «فإنما حُكّم الحكمان ليحييا ما أحيا القرآن ويميتا ما أمات القرآن...»[2]. اگر فهم قرآن منحصر به معصومين بود انتخاب حكمين براي احياي آنچه قرآن آن را زنده داشته و نابود ساختن آنچه قرآن آن را ميرانده، بيمورد بود.
ه: «... وكتاب الله بين أظهركم ناطق لايعيا لسانه وبيت لا تُهدم أركانه وعز لا تُهزم أعوانه...»[3] ؛ كتاب خداوند در ميان شما سخنگويي است كه هيچگاه زبانش كُنْد و خسته نميشود. از اين تعبير بر ميآيد: آن جا كه قرآن سخن نميگويد مراد سكوت قرآن از اسرار و باطن است، نه مفاهيم ظاهري كه قرآن همواره به آن ناطق است و در زبانش هيچ گرفتگي و كندي نيست.
و: «عليكم بكتاب الله فإنّه الحبل المتين والنّور المبين والشفاء النّافع والرّىّ الناقع...»[4]. صفات و آثاري كه در اين گونه روايات براي قرآن آمده همانند «حبل متين»، «نور مبين» و «آب زلال سودمند»، مربوط به فهم قرآن و علم به آن است، نه تلاوت صرف؛ زيرا تلاوتِ صرف چنين آثاري ندارد.
تسنيم، جلد 1صفحه 102
ز: «واعلموا إنّه ليس علي أحد بعد القرآن من فاقة ولا لأحد قبل القرآن من غني؛ فاستشفوه من أدوائكم واستعينوا به علي لأوائكم فإن فيه شفاء من أكبر الداء وهو الكفر والنفاق والغىّ والضلال فاسألوا الله به وتوجّهوا إليه بحبّه ولاتسألوا به خلقه... واستدلّوه علي ربّكم واستنصحوه علي أنفسكم واتّهموا عليه آراءكم واستغشّوا فيه أهواءكم»[1]؛ هيچ كس پس از بهرهمندي از قرآن فقير نيست و هيچ كس پيش از فرا گيري آن بينياز نيست. بنابراين، از قرآن براي بيماريهاي خود شفا طلبيد و براي پيروزي بر شدايد از آن استعانت جوييد؛ زيرا در قرآن شفاي بزرگترين بيماريها، يعني كفر و نفاق و گمراهي و ضلالت است. پس، به وسيله قرآن از خدا مسئلت كنيد و با دوستي قرآن به سوي خداوند توجه كنيد و به وسيله كتاب خدا از مخلوق چيزي درخواست نكنيد... با قرآن خدا را بشناسيد و خود را با آن اندرز دهيد. انديشههاي خود را بر آن عرضه كنيد و اگر با آن مخالف بود خود را متهم كنيد و خواستههاي نفساني خود را (در مسائل گوناگون اعتقادي، اخلاقي، حقوقي و فقهي) در برابر قرآن نادرست شماريد.
تسنيم، جلد 1صفحه 103
حاصل اين كه، از شواهد مذكور بر ميآيد كه فهم قرآن در حدّ ظواهر الفاظ و اتمام حجّت در مسائل گوناگون اعتقادي، اخلاقي، حقوقي و فقهي ميسور انسانهاست و كلام اميرالمؤمنين (عليهالسلام) «لن ينطق» ناظر به اسرار و باطن قرآن است. اگر بهره انسانها از قرآن كريم تنها تلاوت بود، فرمان عرضه كردن آراء بر قرآن و اتهام اهواء ناتمام بود. بنابراين، فهم مجموعه قرآن اعم از ظاهر و باطن، و تأويل و تنزيل ويژه معصومين (عليهمالسلام) است؛ ولي فهم ظواهر قرآن عمومي و همگاني است.
شاهد دوم: رواياتي است كه علم به مجموع ظاهر و باطن، و تأويل و تنزيل قرآن را در انحصار معصومين (عليهمالسلام) ميداند؛ مانند:
الف: سخن امام باقر (عليهالسلام): «ما يستطيع أحد أن يدعى أنّه جمع القرآن كلّه ظاهره وباطنه غير الأوصياء»[1]. مراد از جمع قرآن در اين حديث شريف، جمع نوشتاري يا گفتاري نيست، بلكه منظور جمع علمي است؛ زيرا استنساخ و نگاشتن(جمع نوشتاري) در مورد حروف و كلمات صحيح است، اما درباره باطن قرآن درست نيست. پس به قرينه مزبور، مقصود از جمعْ همان ضبط علمي است، نه كتابت.
ب: ابو حمزه ثمالي از امام باقر (عليهالسلام) نقل ميكند: «ما أجد من هذه الأمّة من جمع القرآن إلاّ الأوصياء»[2]. منظور از جمع، جمع علمي است؛ چنانكه قبلا ً اشاره شد و از طرف ديگر، جمع ظاهري آيات قرآن به غير اوصيا نيز منسوب است.
ج: امام صادق (عليهالسلام) ميفرمايد: «إنا أهل البيت لم يزل الله يبعث فينا من يعلم كتابه من أوّله إلي آخره»[3] علم به قرآن از آغاز تا انجام، يعني علم به همه مراحل و نيز به قيود مطلقها و خصوص عامها و....
تسنيم، جلد 1صفحه 104
د: نيز آن حضرت ميفرمايد: «والله إنى لأعلم كتاب الله من أوّله إلي آخره كأنّه فى كفى؛ فيه خبر السماء وخبر الأرض وخبر ما يكون وخبر ما هو كائن قال الله: فيه تبيان كلّ شيء»[1]. از ويژگيهاي عقل معصوم و محيط، اشرافِ تام بر همه رهآورد وحي است.
ه: همچنين آن حضرت ميفرمايد: «كتاب الله فيه نبأ ما قبلكم وخبر ما بينكم وفصل ما بينكم ونحن نعلمه»[2].
حاصل اين كه، از يك سو قرآن كريم ما را به تدبر در كتاب الهي فرا ميخواند و معصومين (عليهمالسلام) نيز در زمينههاي مختلف و با شيوههاي گوناگونْ اصحاب، شاگردان و مخاطبان خود را به قرآن ارجاع ميدادند و در مقام مناظره با مخالفانِ خود به قرآن احتجاج ميكردند. از سوي ديگر برخي احاديث، فهم قرآن را به معصومين (عليهمالسلام) اختصاص ميدهد. جمع بين اين دو دسته از روايات آن است كه معرفت اكتناهي قرآن و مجموعه آن كه شامل ظاهر و باطن و تأويل و تنزيل است، ويژه معصومين است؛ اما ظواهر قرآن براي همگان حجت و فهمش براي همه كساني كه علوم پايه را ميدانند و روشمندانه در آن مينگرند ميسور است.
شايان ذكر است كه، شواهد ياد شده همه معارف قرآني را در بر ميگيرد؛ اعم از مسائل اعتقادي و عملي. معلوم ميشود سراسر قرآن در همه بخشهاي ياد شده حجت است و هيچ جملهاي از آن كاهش نيافته، چه درباره عقايد، مانند توحيد و معاد و نبوّت و امامت و... و چه درباره احكام فقهي. پس احتمال تحريف درباره ولايت و مانند آن نارواست؛ گرچه براي اثبات نزاهت قرآن از تحريف ولايي هم دليل جداگانه است.
تسنيم، جلد 1صفحه 105
آيا حجيت و اعتبار تفسير قرآن به قرآن و نتيجه حاصل از چنين تفسيري به نحو «انحصار» است يا نه؟
قرآن كريم حجّت غير منحصر
سومين پرسش درباره تفسير قرآن به قرآن اين بود كه آيا حجيت و اعتبار تفسير قرآن به قرآن و نتيجه حاصل از چنين تفسيري به نحو «انحصار» است يا نه؟ در پاسخ بايد گفت: قرآن كريم گرچه حجّت بالفعل و مستقل است و در اصل حجيّت نيازي به غير خود ندارد، ليكن حجّت منحصر نيست، به طوري كه غير از قرآن حجّت ديگري نباشد؛ بلكه به تصريح و تأييد خود قرآن «عقل» و همچنين «سنّت» حجّت است.
حجيّت عقل و منبع ديني بودن آن در فصول بعد تبيين خواهد شد. اما حجيّت و اعتبار سنّت و سيرت معصومين (عليهمالسلام) مطلبي است قطعي؛ زيرا خود قرآن كريم، رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و أولو الامر را مطاع قرار داده و مراجعه به پيامبر گرامي را لازم دانسته است و رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز طبق نَقْل قطعي و مسلّم، قرآن و عترت را همتاي هم و متلازم يكديگر و غير قابل تشتيت و تفريق معرّفي كرده است؛ اما يكي از آن دو وزنه وزينْ «ثَقَل اكبر» و ديگري «ثَقَل اصغر» است (در نشئه كثرت) و حجيّت سنّت نسبت به قرآن كريم، به نحو تأهّلي و شأني است، نه آن كه ابتداءً در عرضِ قرآن به نحو فعلي و مستقّل باشد؛ يعني خودِ سنّت غير قطعي با قطع نظر از قرآن مجيد و عَرْضَه بر آن داراي اعتبار تأهّلي و شأني است و بعد از عَرْضَه و ثبوت عدم تعارض، تباين و تخالف با قرآن به نصاب اعتبار فعلي و حجيّت استقلالي ميرسد. آنگاه چنين سنّتي در ساحت قرآن، همانند دو آيه از قرآن است كه هر كدام حجّت مستقل است، نه منحصر.
فرق بين استقلال و انحصار در مبحث مفهوميابي جمله شرطيه و مانند آن در فن اصول فقه كاملا ً بيان شده است و چون حجيّت قرآن مستقل است، نه منحصر و سنّتْ نيز بعد از اعتبار و بلوغِ حدِّ نصابِ حجيّت، داراي استقلالْ در شعاع قرآن است، از اين رو توان هر گونه شرح و تفصيل و تقييد و تخصيص را نسبت به قرآن كريم داراست. قهراً اعتبار تفسير قرآن به قرآن در حدّ استقلال است، نه انحصار. بر اين اساس، اعتبار سنّتِ مسلّم معصومين (عليهمالسلام) كه از منابع غني و قوّي دين است در همه شئون تفسير قرآني ملحوظ خواهد بود.
تسنيم، جلد 1صفحه 106
شايان ذكر است كه، مراد از حجّت مستقل، حجت فعلي و تنجيزي نيست تا نيازي به سنّت نباشد؛ بلكه در دلالت بر محتوا و هدايت نسبت به مضمون خود مستقل است. گرچه بر اثر عدم انحصار حجّت در آن، بررسي حجّت يا حجتهاي ديگر نيز لازم است.
تذكّر: 1 ـ اعتبار و حجيت سنّت، چنانكه گذشت، حدوثاً و بقاءً مرهون قرآن كريم است؛ زيرا اولا ًقرآن سنّت را معتبر كرده است و ثانياً سنّت غير قطعي اعتبار خود را محدود به عدم تباين با قرآن كرده است؛ چنانكه اين تحديد را ممكن است از همان اصل اوّلي، يعني دلالت قرآن بر اعتبار سنّت استحصال كرد؛ زيرا اگر قرآن مجيد چيزي را كه مباين، معارض و مخالف با خود اوست معتبر بداند قطعاً دچار اختلاف، تعارض و تباين دروني خواهد شد و با اين تعارض دروني اعتبار خويش را از دست ميدهد. پس قرآن از آغاز تنها سنت غير مباين و سيرتِ غير معارضِ با خود را معتبر ميكند، نه مطلق سنّت را تا خروج سنّت مباين و معارض از قبيل تخصيص عموم يا تقييد اطلاقِ دليل اعتبار سنّت باشد؛ يعني خروج مباين از سنخ «تخصّص» است، نه «تخصيص» و از قبيل «تقيّد» است، نه «تقييد».
تسنيم، جلد 1صفحه 107
به هر تقدير، چون اعتبار سنت به وسيله قرآن كريم است و قرآن كريم به عنوان معجزه مطرح است، تا اعجاز قرآن و پيروزي آن در مصاف تحدّي ثابت نگردد، رسالت رسول اكرم ثابت نميشود (در صورت انحصار اعجاز در قرآن) و تا نبوّت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ثابت نشود مرجعيت آن حضرت در امور ديني و نيز مرجعيّت معصومين ديگر در امور اسلامي ثابت نخواهد شد. قهراً در مورد آياتي از قرآن كه درباره محدوده اعجاز و تحدّي و ضرورت وحي، دين، نبوت و عصمت رهنمود دارد، قبل از ثبوت وحي بودن خود قرآن نميتوان به سنّت معصومين (عليهمالسلام) استناد كرد؛ چون در اين مرحله هنوز معجزه بودن قرآن و رسالت نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ثابت نشده تا سنت معصوم ضميمه آيات قرآن شود و در نتيجه، چنين استنادي محذور دور را به همراه دارد.
البته رسول اكرم در اين مرحله نه به عنوان رسول معصوم كه سخن وي تعبداً حجت است، بلكه به عنوان «مُعَلّمِ آگاه و مُفَسّر خبير» در جهات سهگانه (1 تبيينِ رهآورد دين و تحليل مبادي تصوري و تصديقي آن، 2 تعليل و اقامه برهان به وسيله تعليم مقدماتِ مَطْوِي، 3 دفاع در برابر نقدهاي سهگانه مَنْع و معارضه و نقض كه از طرف ناقدان متوجه احكام دين ميشود) ميتواند مرجع تفسير قرآن قرار گيرد، نه به عنوان يك «مرجع تعبّدي». ادراك محتواي آيهاي كه خصوص كافران را يا آنها را همسان با مؤمنان بالعموم مخاطب ميداند، حتماً به طور استقلال و استغناي از مرجع تعبّدي، ميسور خردمندان است وگرنه با تعبدي بودن مرجعيّت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، محاوره با كافران چه به نحو خصوص و چه به نحو عموم روا نيست.
تسنيم، جلد 1صفحه 108
گرچه در صورت ثبوت رسالت آن حضرت به وسيله معجزه ديگر اصل حجّيت سنّت آن حضرت(صلي الله عليه و آله و سلم) بدون دستور ثابت ميشود، ليكن برابر اطلاق نصوص لزومِ عَرْض بر قرآن در اين حال نيز بايد همه كلماتِ غير قطعي آن حضرت را بر قرآن كريم معروض داشت. پس در اين صورت هم مرجع تعبدي نخواهد بود. به هر تقدير، تعليم، تبيين، تعليل و دفاع از احكام و حِكَم خداوند، قبل از اثبات نبوّت، عصمت، اعجاز و مانند آن از عناصر محوري نبوّت، جنبه تعبدي ندارد؛ بلكه فقط جنبه تعليمي و ارشادي و تحليل عقلي دارد تا مبادي نظري اعم از تصوري و تصديقي براي مخاطبان روشن گردد و تا تلازم مقدم و تالي و يا بطلان تالي در قياس استثنايي معلوم شود و هيچ كدام جنبه تعبدي و صِبْغه سنّتي ندارد؛ بلكه فقط جنبه علمي و صبغه عقلي دارد. از اين جا موارد قدح و نقد نوشتار برخي روشن خواهد شد و تفصيل موارد نقد و قدح واضح است[1].
غرض آن كه، قبل از ثبوت رسالت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نميتوان آن حضرت را به عنوان مرجع تعبّدي تفسير قرآن به مردم معرفي كرد؛ مگر آن كه چون عالم به همه حقايق قرآن مجيد است، مطالب قرآن را برهاني كند و با تحليل مباديِ مَطْوي و اصول مستور و قضاياي مكنونْ مخاطبان قرآن را آگاه كند؛ آن طور كه مُعَلّمْ شاگردان خود را ميپروراند، نه آن طور كه يك مرجع تعبّديِ دينْ مطالبي را تعبّداً إلقا ميكند و مورد قبول واقع ميشود؛ مگر آن كه رسالت نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) قبلا ً با معجزه ديگر غير از قرآن كريم ثابت شده باشد كه البته در اين صورت، افزون بر مرجع تعليم و تبيين، مرجع تعبّدي نيز خواهد بود.
تسنيم، جلد 1صفحه 109
ممكن است گفته شود اگر بخش مهمّي از آيات قرآن داراي مفاهيم محكم و بَيّن باشد باز هم كافي است كه خداوند همه انسانها را، بدون استثنا، براي تأمّل در آن آيات فرا خواند، ليكن چنين گفتاري ناصواب است؛ زيرا براي كسي كه هنوز به وحي الهي ايمان نياورده و به رسالت رسول گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) معتقد نيست، صرف اين كه بخش مهمّي از آيات قرآن محكم و بَيّن باشد كافي نيست؛ زيرا چنين شخصي احتمال ميدهد بخش ديگر قرآن كه براي وي و امثال او مفهوم نيست مناقض، منافي و متعارض با بخش بيّن و محكم آن باشد و چنين كتابي كه احتمالا ً به تعارض، تناقض و تهافت دروني مبتلاست كلام خدا نيست؛ زيرا خود خداوند اعلام داشته كه سراسر قرآنْ مصون از تنافي و تباين است؛ مگر آن كه با اعتماد بر رسالت رسول گرامي ثابت شود كه آن بخش ديگر تهافتي با بخش محكم و بَيّن آن ندارد و اين متوقّف بر ثبوت رسالت است، نه قبل از آن.
يادآوري: رسالت نبي اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم)، چنانكه گذشت، اگر با معجزه ديگر هم ثابت شود گرچه سنّت او گذشته از صبغه تعليمي مرجع تعبدي است، ليكن حتماً بايد سنّت غيرقطعي بر قرآن عرضه شود تا معارض تبايني آن نباشد. البته بعد از عرْضه و اثبات عدم تباين، به عنوان مرجع تعبدي حجّت است.
2 ـ اعتبار قرآن و حجيّت استقلالي آن در مقام ثبوت است وگرنه در مقام اثباتْ نيازمند به وسيله است و از دو راه ميتوان اعتبار آن را ثابت كرد و قرآن مجيد حجيّت مستقّل خويش را در مرحله اثبات (نه ثبوت) به دو طريق به نحو مانعةالخلو احراز ميكند: طريق اول راه اولياست كه با شهود باطني و علم حضوري،
2 ـ اعتبار قرآن و حجيّت استقلالي آن در مقام ثبوت است وگرنه در مقام اثباتْ نيازمند به وسيله است و از دو راه ميتوان اعتبار آن را ثابت كرد و قرآن مجيد حجيّت مستقّل خويش را در مرحله اثبات (نه ثبوت) به دو طريق به نحو مانعةالخلو احراز ميكند: طريق اول راه اولياست كه با شهود باطني و علم حضوري، حقانيّت قرآن را مييابند و به آن قطع شهودي (عيناليقين) پيدا ميكنند و طريق دوم راه حكيمان و متكلمان است كه با علم حصولي و برهان عقلي، معناي اعجاز و فرق معجزه با علوم غريبه مانند سحر و طلسم و شَعْبَده و نيز امتياز آن با كارهاي مرتاضان و كيفيت اسناد معجزه به مدعي نبوّت و تلازم اعجاز با صدق ضروري صاحبِ دعويِ رسالت و ساير مسائل عميق اين رشته معلوم ميشود. آنگاه با قطع حصولي (علماليقين) حقانيّت قرآن كريم روشن ميگردد.
تسنيم، جلد 1صفحه 110
طريق اوّل را اَوْحَدي از سالكان كوي شهود مييابند و طريق دوم را قاطبه قافلههاي فكري طي ميكنند و اگر كسي به صرف استناد به حسّ و احساسِ تغيّر صورت و ديدن تحوّل پديدهاي غير عادي به نبوت پيامبري ايمان آورد، با مشاهده مشابه ظاهري آن از مُتَنَبِّي، به وي ميگرود و از نبيّ راستين ميبُرَد و از دين حقيقي او ارتداد حاصل ميكند؛ نظير كار برخي از اسرائيليهايِ خامْ كه با مشاهده مار شدن عصاي موسي به او ايمان آوردند و با شنيدن بانگ گوساله سامري از كليم خدا (عليهالسلام) بريدند و مرتدّ شده، به سامري گرويدند: (أخرجَ لهم عجلا ً جَسَداً له خوارٌ)[1].
از اين جا سلطنت عقل و سيطره برهان عقلي در مقام اثبات حقانيت وحي و رسالت الهي روشن ميشود؛ حق بودن قرآن كريم كه در مقام ثبوت منزّه از نياز به هر عامل ديگر است، در مقام اثبات نيازمند به برهان عقلي است. البته چنين عقلي همان طور كه در بحث تفسير به رأي خواهد آمد، رسالت الهي را بر عهده دارد و جزو چراغهاي «درون ديني» است، نه «برون ديني».
تسنيم، جلد 1صفحه 111
اقسام تفسير قرآن به قرآن
تفسير قرآن به قرآن انحاي گوناگون دارد كه برخي از آن صُوَرْ سَهْل و بعضي از آنها صَعْب است. بعضي از اقسام آن به قدري سهل است كه شايد عنوان «تفسير قرآن به قرآن» از آن منصرف باشد؛ چنانكه برخي به قدري پيچيده است كه به دشواري به ذهن مفسِّر فحّاصِ متتبّع ميرسد و چون پيوند آيات مورد تفسير هميشه از سنخ واژهها نيست، شايد برخي آن را از سنخ تفسير قرآن به قرآن ندانند. به هر تقدير، عنوان «قرآن به قرآن» نه داراي مرزبندي لغوي است و نه داراي حقيقت شرعي، بلكه وابسته به عمق غَوْص مفسِّر دريانورد يا به سَمْك و اوج مفسِّر آسمانسا و فضانورد است تا چه اندازه با علم حصولي پرواز كند يا چه ميزان با علم حضوري غواصي كند. برخي از انحاي تفسير قرآن به قرآن عبارت است از:
- صدر آيه قرينه ذيل آن
گاهي صدر آيه قرينه ذيل آن يا ذيل آن شاهد صدر قرار ميگيرد. در اين قسم از تفسير، بخش مفسِّر متصل به بخش مُفسَّر است؛ مانند اين كه برخي از كلمات داخلي آيه مباهله را ميتوان با كمك شاهد متصل داخلي و نيز با عنايت به شاهد منفصل خارجي معنا كرد. اصل آيه چنين است: (فمن حاجّك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا وابناءكم ونساءنا ونساءكم وأنفسنا وأنفسكم ثم نبتهل فنَجْعلْ لعنتَ الله علي الكاذبين)[1].
ميتوان از كلمه «ابنائنا» هم معناي «نسائنا» و هم معناي «أنفسنا» را فهميد؛ زيرا با كلمه «ابنائنا» ميشود استظهار كرد كه كلمه «نسائنا» شامل دختر هم ميشود؛ زيرا در چند مورد كه اين دو كلمه در كنار هم قرار گرفته، منظور از «نسائنا» خصوص زن به معناي همسر نيست؛ بلكه قدر متيقن آنْ دختر است؛ نظير آيه (... يُذَبّح أبناءهم ويستحيي نساءهم إنّه كان من المفسدين)[2]؛ زيرا فرعون فرزندان بنياسرائيل را اگر پسر بودند ميكشت و اگر دختر بودند زنده نگه ميداشت. بنابراين، شمول كلمه نساء نسبت به دختر كاملا ً صحيح و بدون مانع است؛ چنانكه شأن نزولْ آن را تأييد ميكند.
تسنيم، جلد 1صفحه 112
همچنين با كلمه «أبنائنا» ميتوان چنين استنباط كرد كه كلمه «أنفسنا» به معناي «رجالنا» نيست؛ زيرا اگر كلمه أنفس در قبال كلمه نساء واقع ميشد، ممكن بود از «نساء» معناي زن يا زنان و از كلمه «أنفس» معناي «رجال» فهميد، ولي چون كلمه «أبناء» در آيه ذكر شد، ميتوان استظهار كرد كه منظور از كلمه «أنفس» رجال نيست وگرنه مجالي براي ذكر كلمه «أبناء» نبود؛ زيرا اگر مقصود از أنفس رجال بود، رجال شامل پسر هم ميشد؛ چنانكه شامل برادر، پدر و مانند آن خواهد شد و ديگر نيازي به ذكر كلمه ابناء نبود. پس معلوم ميشود كه منظور از «أنفسْ» رجال نيست.
- ظهور سياق آيات،
2 ـ گاهي از ظهور سياق آيات، يا هدف نهايي آنها معناي آيهاي روشن ميشود. در اين قسمْ گرچه مفسِّر و مفسَّر به هم مرتبط است، ليكن پيوند آنها از قبيل اتصال لفظي نيست؛ مانند اين كه تدبّر در سياق آيه تطهير نشان ميدهد كه محتواي آن مخصوص گروه معين است و زنان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مشمول و مندرج در آن نيستند؛ زيرا آيات سوره احزاب از 28 تا 34 همگي مشتمل بر ضماير جمع مؤنث است و تنها جملهاي كه پيام تطهير را به همراه دارد، مشتمل بر دو ضمير جمع مذكّر است كه چنين ضميري با سياق گذشته و آينده جمله مزبور هماهنگ نيست. از اين تغيير ضمير و دگرگوني تعبير ميتوان استنباط كرد كه مراد از آيه تطهير، يعني جمله (إنّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويُطَهّركم تطهيراً سوره احزاب، آيه 33.)[1]، هرگز زنان رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)؛ نيستند چنانكه شأن نزول نيز آن را تأييد ميكند وگرنه از آنان چنين تعبير ميشد: عنكنّ وليطهركنّ؛ چنانكه بيش از بيست بار از آنان در قبل و بعد از جمله ياد شده، با ضمير جمع مؤنث تعبير شده است.
تسنيم، جلد 1صفحه 113
تذكّر: جملهاي كه در سياق آيه يا آيات قرار ميگيرد، يا معناي آن معلوم است يا مبهم؛ در صورتي كه مراد از آن روشن باشد نيازي به استمداد از وحدت سياق نيست و در صورتي كه مقصود از آن مجهول باشد ميتوان ازظهور سياق قبل و بعد به پيوستگي آن با پيام مجموع آنها يا گسستگي آن از مجموع پي برد. آنچه درباره آيه تطهير بيان شد ناظر به اين است كه از سياق آياتِ قبل و بعد از جمله (إنما يريد الله...) استفاده ميشود كه جمله مزبور گسسته از آنها و مستقّل است؛ خواه جداگانه نازل شده باشد و خواه به عنوان جمله معترضْ فرود آمده باشد كه تعيين آن از عهده بحث كنوني خارج است.
گاهي با استمداد از ظهور سياق ميتوان پيوستگي كلمه مشكوك به معلوم را استنباط كرد؛ مثلا ً در آيه: (إلاّ تنصروه فقد نصره الله إذ أخرجه الذين كفروا ثاني اثنين إذ هما في الغار إذ يقول لصاحبه لا تحزن إن الله معنا فأنزل اللهُ سكينته عليه وأيّده بجنودٍ لم تروها وجعل كلمة الذين كفروا السفلي وكلمة الله هي العليا والله عزيز حكيم)[ سوره توبه، آيه 40. 1] كه محور اصلي آن حمايت ويژه خدا از رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) است، ضميرهاي مفرد مذكّر در پنج كلمه «تنصروه»، «نصره»، «أخرجه»، «يقول»، «لصاحبه» به حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بر ميگردد. مرجع ضمير در كلمه «عليه» و نيز احتمالا ً در كلمه «أيَّده» مشكوك است كه آيا به حضرت رسول(صلي الله عليه و آله و سلم) بر ميگردد يا به شخص همراه آن حضرت كه در غار با آن حضرت بود. مقتضاي سياق آيه با صرف نظر از شواهد خارجي اعم از قرآني و روايي اين است كه اين ضميرهاي مشكوكالمرجع، همانند ضماير پنجگانه معلومالمرجع به شخص رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بر ميگردد، نه به غير آن حضرت. بنابراين، پيوستگي اين دو ضمير به ضماير قبلي از ظهور سياق استنباط ميگردد كه مانع گسستگي اين دو ضمير از آن ضماير است.
تسنيم، جلد 1صفحه 114
- کشف نکات دستوری
3 ـ گاهي از ذكر مبتدا يا خبر، فاعل يا فعل و نيز از ذكر شرط يا جزا و مقدّم يا تالي در آيهاي معلوم ميشود آنچه از اين عناوين در آيه ديگر حذف شده چيست؛ اين قسم ممكن است به هم اتصال لفظي داشته باشد و ممكن است از هم منفصل باشد؛ مانند اين كه گاهي فعل در جملهاي محذوف است و چند فعل ميتواند در تقدير باشد، ليكن به شهادت فعل معيّن كه در جمله ديگر واقع شده و در همين سياق قرار دارد، ميتوان استظهار كرد كه آن فعل محذوف كدام است؛ مثلا ً در سوره اعراف آيهي:(وإلي ثمود أخاهم صالحاً...)[1] براي تعيين فعل محذوف ميتوان از آيه ديگر همان سوره، يعني آيه (لقد أرسلنا نوحاً إلي قومه...)[2] چنين استظهار كرد كه فعل محذوف «أرسلنا» است؛ چنانكه كلمه «إلي» شهادت ميدهد و درباره آيه (وإلي عادٍ أخاهم هوداً...)[3] نيز همين استنباط وجود دارد؛ يعني فعل محذوف «أرسلنا» است.
]نمونه ديگر آيه (ومريم ابنت عمران التي أحصنت فرجها...)[4] است كه در تعيين فعل محذوف آن چند احتمال وجود دارد؛ ليكن مناسبترين فعلِ محذوف براي نصب كلمه «مريم» فعلي است كه در آيه قبل همان سوره ياد شده و آن اين است: (وضرب الله مثلا ً للذين آمنوا امرأة فرعون...)[5] ؛
تسنيم، جلد 1صفحه 115
چنانكه تنها فعل مناسب با سياق آيات سوره مزبور كه از آيه 10 آن شروع ميشود همين (ضَرَبَ الله مثلا ً) است. براي تعيين فعل محذوف در برخي موارد ديگر فَحْص و تدبّر بيشتر لازم است؛ زيرا شاهد در آن مواضع مستور است، نه مشهور؛ مثلا ً در همان سوره اعراف آيه (ولوطاً إذ قال لقومه...)[1] معلوم نيست كه فعل محذوف «أرسلنا» است تا با سياق آيات هماهنگ باشد يا فعل ديگري نظير «اذكر» تا هماهنگ با آيه (واذكر أخا عاد)[2] و از طرفي با عدم ذكر كلمه «إلي» نيز مناسب باشد؛ گرچه به نظر ميرسد ظهور وحدت سياق در غالب سورههايي كه قصّه انبياي قبل از لوط در آنها مطرح ميشود همان فعلِ «أرسلنا» است، نه فعل «اذكر»؛ مانند آيات سوره نمل از 45 تا 54 و سوره عنكبوت از 14 تا 28 كه فعل مذكورِ راهنماي فعل محذوف در اين موارد همان «أرسلنا» است.
- تبیین علت یک امر در ایه دیگر
4 ـ گاهي از تصريح به علت يا معلول و از ذكر علامت يا دليل و از تعرض لازم، ملزوم، ملازم و يا متلازم در آيهاي ميتوان فهميد آنچه در آيه ديگر از اين عناوين حدف شده چيست؛ مانند اين كه گاهي وصف يا حكم يا حال يا قيدي براي شخص يا گروهي ذكر ميشود و علت يا دليل آن ياد نميشود، ليكن در آيه ديگر سبب يا علامت آن ذكر ميشود؛ مثلا ً در آيه (وتراهم ينظرون إليك وهم لا يبصرون)[3]، حكم به عدم ابصار كافران شد، ولي علت عدم رؤيت آنان ياد نشد؛ چنانكه در همين آيه به عدم سماع آنان حكم شد: (وإن تدعوهم إلي الهدي لا يسمعوا)؛ ليكن سبب عدم سماع آنها ذكر نشد؛ چنانكه در آيات ديگر به گمراهي آنها حكم شد، ولي علت ضلالت آنان بيان نشد: (وأولئك هم الضالّون)[1].
تسنيم، جلد 1صفحه 116
ضلالت كه به معناي گمراهي است دليل و نشانه راهنما دارد كه در آيه به صورتِ كفر، بيان شد: (إنّ الذين كفروا بعد إيمانهم ثم ازدادوا كفرا لن تقبل توبتهم وأولئك هم الضالون)[2]، ليكن علّت آن ياد نشد؛ چنانكه علامت كذب كافران در گزارش از رؤيت ضلالت و سفاهت به پيامبران الهي بيان شد: (قال الملأ من قومه إنّا لنراك في ضلالٍ مبينٍ)[3]، (إنّا لنراك في سفاهةٍ...)[4] ؛ زيرا تضليل و تَسْفيه پيامبر، يعني اسناد ضلالت و گمراهي و نيز اسناد سفاهت و بيخردي به رسول خدا علامت ضلالت و نشانه گمراهي اسناددهندگان خواهد بود، و علت چنين اسناد كاذبانه و گمراهانه در آن آيات بازگو نشد، ليكن در آيات ديگر علت چنين نسبتي بيان شد و آن كوري باطني كافران است؛ زيرا نابينا از راه به دور ميافتد و گمراه ميشود و كذب ادعاي ديدن او معلوم خواهد شد: (إنّهم كانوا قوماً عمين)[5].
همين كوردلي علّت همه رذايل ياد شده است، چنانكه همين نابينايي سبب عدم رؤيت شيطان و گروه شيطنتپيشه و وسوسهآموز و دسيسهساز و فتنهانگيز اوست: (إنه يراكم هو وقبيله من حيث لاترونهم)[6] و سرّ نديدن شيطان آن است كه وسوسه او در صدر است. پس لازم است چشم دل باز و بينا باشد تا وسوسه و وسوسهگر را ببيند: (يوسوس في صدور الناس)[7]
تسنيم، جلد 1صفحه 117
ولي اگر چشم دل كور بود علت عدم نديدن وسوسه و وسوسهگر مشخص ميشود: (فانّها لا تعمي الابصار ولكن تعمي القلوب التي في الصّدور)[1].
- تشابه معنوی آیات /
5 ـ گاهي آياتي كه با يكديگر تفسير ميشود هيچگونه اشتراكي در واژهها با هم ندارد تا به رهنمود معجمها بتوان آيات مناسب را گردآوري كرد، بلكه فقط پيوند معنوي با همديگر دارد؛ نظير عنوانِ «اَبْ» و عنوان «والد»؛ چون عنوانِ «اَبْ» گرچه بر پدر اطلاق ميشود، ليكن اطلاق آن بر غير پدر مانند عمو هم در قرآن آمده است؛ نظير: (أم كنتم شهداء إذ حَضَرَ يعقوبَ الموتُ إذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدي قالوا نعبد إلهك وإله آباءك إبراهيم وإسماعيل وإسحاق إلهاً واحداً ونحن له مسلمون)[2]؛ زيرا در اين آيه، يكي از پدران حضرت يعقوب، جناب اسماعيل شمرده شده، با اين كه حضرت اسماعيل، عموي جناب يعقوب فرزند اسحاق بود، نه پدر وي.
بنابراين، عنوانِ «اَبْ» همان طور كه بر پدر اطلاق ميشود بر غير پدر مانند عمو نيز اطلاق ميشود. از اين رو در مورد پدر حضرت ابراهيم، ترديد پديد ميآيد كه آيا پدر ايشان آزر بتپرست بود يا نه. آنچه از آيه (وإذ قال إبراهيم لأبيه آزر أتتخذ أصناماً آلهة)[3] و آيات 42 از مريم و 52 از انبياء و 70 از شعراء و 85 از صافات و 26 از زخرف و 114 از توبه و...، بر ميآيد اين است كه «اَبِ» حضرت ابراهيم مُوَحّد نبود؛ امّا آيا اين اَبْ همان پدر بود يا غير پدر و آيا پدر حضرت ابراهيم مُوَحّد بود يا نه، هيچ يك از اين دو مطلب از آياتِ مشتملِ بر عنوانِ «اَبْ» استظهار نميشود؛ ليكن هر دو مطلب را ميتوان از آيه ديگر كه واژه، والد، در آن به كار رفته نه كلمه «اَبْ» استنباط كرد؛ يعني هم فهميد كه آزرِ بتپرست پدر حضرت ابراهيم نبود و هم شخص ديگري كه پدر حضرت ابراهيم بود و نام او در قرآن نيامده، مُوَحّد بود، نه مشرك؛ زيرا خداوند چنين فرمود:
تسنيم، جلد 1صفحه 118
الف: براي پيامبر و براي مؤمنانْ سزاوار نيست براي مشركان هر چند از نزديكان آنها باشند، طلب آمرزش كنند[1].
ب: طلب آمرزش حضرت ابراهيم براي «اَبِ» خود تنها به خاطر وعده تشويقي او بود و آنگاه كه كاملا ً روشن شد او (اَب) دشمن خداوند است، از او بيزاري جست[2]؛ يعني ديگر براي اَبْ استغفار نكرد.
ج: حضرت ابراهيم (عليهالسلام) در دوران سالمندي و در اواخر زندگي خود در نيايش چنين گفت: (ربّنا اغفر لي ولوالديّ وللمؤمنين يوم يقوم الحساب)[3]؛ يعني پروردگار ما، مرا و والد و والدهام را و مؤمنان را روزي كه حسابرسي برپا ميشود بيامرز. از اين جا دو مطلب ياد شده استنباط ميشود: يكي آن كه، آزر بتپرست، پدر حضرت ابراهيم نبود؛ زيرا آن حضرت بعد از روشن شدن شرك و دشمي آزر با خدا، از وي تبرّي جست و ديگر براي او آمرزش طلب نكرد و مطلب ديگر اين كه براي والد و والده خويش در دوران پيري استغفار كرد. معلوم ميشود كه پدر و مادر آن حضرت شايسته طلب آمرزش بودهاند؛ يعني چونان مؤمنان ديگر، اهل ايمان بودند، نه اهل شرك.
تسنيم، جلد 1صفحه 119
اين قسم از تفسير آيه به آيه بر اثر «پيوند معنوي» مطالب آنها با يكديگر است، نه «پيوند واژهها»، اگر چه كلمات و آيات مزبور از نظر زبان و لغت به هم نزديك است و همين نزديكي واژگان ميتواند كمكي براي برقراري ارتباط بين آيات ياد شده باشد، ليكن از سنخ تفسير قرآن به قرآن در محدوده واژگان مشترك نيست. اين گونه جمعبندي بين آيات در تفسير «روح المعاني» نيز ديده ميشود[1]، همان طور كه در تفسير «الميزان» مبسوطاً تحليل شده است.
- تشابه مفهومی آیات
6 ـ گاهي آياتِ همآواي تفسيري نسبت به يكديگر نه تنها اشتراكي در واژگانِ آيات ندارد، بلكه كلمات آنها نزديك به هم نيز نيست و تنها پيوند عميق مفهومي بين آنها ميتواند راهگشاي تفسير آيه به آيه باشد؛ مثلاً آيه (لو كان فيهما آلهة إلاّ الله لفسدتا فسبحان الله ربّ العرش عمّا يصفون)[2] سند برهان «تمانع» معروف است كه محور بحثهاي مهم كلامي و فلسفي است. برخي در تلازم مقدّم و تالي ترديد دارند و چنين ميپندارند كه اگر خدايان متعدد بر اثر علم به واقع و نزاهت از جاهطلبي و غرضورزي، همگي مصلحت جهان آفرينش در اصل ايجاد و كيفيّت پرورش آن را اِعمال كنند، محذور فساد و تباهي رَخْنَه نميكند؛ زيرا منشأ فساد، يا جهل خدايان به مصالح واقعي جهان است، يا جاهطلبي و غرضورزي، و خدايان از گزند «جهل علمي» و آسيب «جهالت عملي» مصونند؛ چون ميشود كه خدايان متعدد باشند و جهان را مطابق با واقع و نفسالأمر كه بيش از يك چيز نيست بيافرينند و اداره كنند.
تسنيم، جلد 1صفحه 120
چون چنين شبههاي براي بعضي مطرح بوده و توان دفع آن را نداشتند، برهان تمانع را به برهان «توارد عِلَل»، يعني استحاله توارد دو علتِ مستقّلْ بر معلول واحد ارجاع داده، آيه مزبور را بر اساس آن تفسير ميكنند و برهان تمانع فلسفي و كلامي را توجيه ميكنند؛ ليكن با تدبّر در برخي آيات ديگر كه همين مطلبِ تمانع را به صورت تمثيل بيان ميكند معناي آيه سوره انبياء روشن ميشود و برهان تمانع بدون ارجاع به برهان توارد عِلَل متعدد بر معلول واحد، تماميّت خود را باز مييابد و از هر نقد موهوم يا متوهّمي آزاد ميشود.
آن آيه تمثيلي اين است: (ضَرَبَ الله مثلا ً رجلا ً فيه شركاء متشاكسون ورجلا ً سلماً لرجلٍ هل يستويان مثلا ً الحمد لله بل أكثرهم لا يعلمون)[1]. سوره زمر، آيه 29.خداوند براي اثبات توحيد ربوبي خود، مَثَل سادهاي بازگو كرده است: اگر خدمتگزاري تحت فرمان دو فرمانرواي ناسازگار و درگير با هم قرار گيرد و خدمتگزار ديگر تحت فرمان يك فرمانروا باشد آيا كيفيت زندگي، فعّاليت و كوشش و نظم و هماهنگيِ اين دو خدمتگزار همسان است يا يكي منظّم، منسجم و هماهنگ و آرام و ديگري همواره مبتلا به تشتّت، ناهماهنگي و سردرگمي است؟ يقيناً چنين نيست كه كيفيّت اداره امور دو خدمتگزار مزبور متساوي باشد؛ بلكه حتماً فرق دارد. اگر بيش از يك خدا بخواهند جهان را بيافرينند و آن را اداره كنند حتماً آن جهان، ناهماهنگ و غير منسجم خواهد بود و چون جهانِ كنوني منسجم و هماهنگ است، معلوم ميشود حتماً تحت تدبير يك خداست.
تسنيم، جلد 1صفحه 121
البته تقرير عقلايي اصل قياس استثنايي چنانچه قبلا ً بازگو شد بر عهده مستمعِ واعي، چونان عقل خردورز مَتَدرِّب به قانون محاوره و اصولِ استدلال است؛ ليكن آن نكته محوري كه به وسيله آيه تمثيلي استفاده ميشود و در تقرير تلازم مقدّم و تالي در آيه سوره انبياء سهم كليدي دارد اين است: اگر خدايانْ متعدد باشند، حتماً متشاكس و ناسازگارند و منشأ ناهماهنگي آنان نه «جهل علمي» است تا گفته شود: خدا آن است كه به همه چيز عالِم باشد و نه «جهالت عملي» و غرضورزي جاهطلبانه است تا گفته شود: خداوند آن است كه از آسيب اغراض و گزند غرايز بشري و امكاني معصوم و مصون باشد؛ بلكه منشأ ناهماهنگيِ ضروري چنين است:
الف: خداوند بسيط محض است و هيچگونه تركبّي در او نيست.
ب: خداوند همه كمالهاي علمي و عملي را داراست.
ج: خداوند چون بسيط است و جامع همه كمالهاي علمي و عملي است، همه آن كمالها كه يكي از آنها علم ازلي و نامتناهي است عين ذات اوست، نه جزو ذات و نه خارج از آن.
د: چون ذاتها متباينند علمها نيز كه عين ذات است متباين خواهد بود.
ه: چون غير از خداوند چيزي در جهان نيست تا خداوند كار خود را مطابق با آن و در سنجش با ميزان آن انجام دهد، پس سخن از «واقع» و «نفسالأمر» بعد از افاضه خداوند مطرح است، نه در عرض خداوند و قبل از افاضه او. پس نميتوان گفت خداوند جهان را مطابق با مصلحتِ نفسالامر آفريد؛ زيرا اصل مصلحت، نفسالأمر، و هر چيزي غير از ذات خداوند فرض شود، فعل، مخلوق و محتاج به اوست.
تسنيم، جلد 1صفحه 122
و: تنها واقعيّت هستيْ خودِ خداوند است و چون فرض شد دو خداوند، دو ذات متباين، دو علم متشاكس و دو تشخيص متنازع وجود دارد، قطعاً جهاني كه يافت ميشود متشاكس، متنازع، متفاطِر، مُتَداعِي به انفكاك و تشتّت خواهد بود؛ چنانكه آيه (... لذهب كلّ إلهٍ بما خلق ولَعلا بعضهم علي بعضٍ...)[1] نيز همين مطلب را تأييد ميكند و چون جهان كنوني منزّه از صِفاتِ سلبي ياد شده است، چنانكه در آيه (الذي خلق سبع سماوات طباقاً ما تري في خلق الرّحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطورٍ)[2]، به نفي انفطار و شكاف و ناهماهنگي جهان اشاره شده است، پس ميتوان به توحيد ربوبي اعتقاد پيدا كرده و هر گونه شرك ربوبي را نفي كرد. با اين تحليل سَداد و صواب و اِتقان برهان تمانع همچنان محفوظ ميماند و نيازي به ارجاع آن به برهان توارد علل نيست. قسمت مهم تتميم برهان تمانع به وسيله همين آيه تمثيلي سوره زُمَر است كه در آن به نحو ضرورت، متشاكس و متنازع بودن دو خدا به عنوان اصلِ مسلّم اخذ شده است.
- کشف رابطه تاریخی آیات و ترتیب نزول آنها
7 ـ گاهي آياتِ هماهنگِ تفسيري نسبت به يكديگر پيوند تصوري يا تصديقي از جهت تحليل مبادي فهم ندارد تا به وسيله آيهاي معناي آيه ديگر روشن شود، بلكه با هم پيوند ترتيبي و تاريخي دارد؛ مانند اين كه از انضمام آيهاي به آيه ديگر معلوم ميشود كدام آيه قبلا ً نازل شده و كدام آيه بعداً فرود آمده است؛ مثلا ً كدام آيه در مكه و قبل از هجرت نازل شده و كدام آيه در مدينه و بعد از هجرت فرود آمده است. البته با بررسي شواهد تاريخي كه از انضمام دو آيه به دست ميآيد مفاهيم تفسيري تازهاي بهره مفسِّر خواهد شد؛ ليكن نتيجه انضمام مزبورْ پي بردن به مطلبي خارجي و آن ترتيب تاريخي نزول آيههاست؛ نظير آنچه از انضمام آيه (... أو يجعل الله لهن سبيلا)[3] و آيه (... فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة...)[1] استفاده ميشود؛ زيرا گذشته از آن كه معلوم ميشود آن «سَبيل» كه در سوره نساء بازگو شده چيست، روشن ميشود كه سوره نور بعد از سوره نساء نازل شده، يا لااقل اين بخش از سوره نور بعد از آن بخش معيّن از سوره نساء فرود آمده است.
تسنيم، جلد 1صفحه 123
- کشف ترتیب وقوع یک حادثه با تعامل ایات
8 ـ گاهي آيات مُنْسَجِم تفسيري نسبت به يكديگر پيوند مفهومي ندارد تا مبادي تصوري يا تصديقي يكي از آنها به وسيله ديگري حلّ شود؛ چنانكه در قسم هفتم به آن اشاره شد، بلكه نَضْد و چينش ويژه امور در قوس نزول از مبدأ جهان يا در قوس صعود به طرف غايت و نهايت عالَم كه همان مَبْدأ نخست است، از انضمام آنها به يكديگر به دست ميآيد؛ يعني مراتب صدور فيض از خداوند معلوم ميگردد و مراحل برچيدن نظام كيهاني در بازگشت آدم و عالم به سوي خداوند روشن ميشود؛ مثلا ً در مورد برچيدنِ سلسله جبال، از انضمام آيات مربوط به آن، شايد بتوان استنباط كرد كه در اَشْراط ساعت و هنگام پديدار شدن علامت قيامت، سير برطرف شدن كوهها از كجا شروع و به كجا ختم ميشود و چه ترتيبي بينِ (كثيباً مهيلا ً)[2]، (كالعهن المنفوش)[3]، (قاعاً صَفْصَفاً)[4] و سرانجام، سَرابْ شدن كوهها خواهد بود: (وسُيّرتِ الجبال فكانت سراباً)[5].
تسنيم، جلد 1صفحه 124
گاهي از انضمام آياتِ مَثاني و همآوا مطلبِ عميقي استنباط ميشود كه قاطبه كارشناسان تفسيري كه در كوي علوم و مفاهيم قرآني اعتكاف كرده و از آن برزن هجرت نكردهاند شاكرانه در پيشگاه چنين قرائت تفسيري و چنان تفسير قرآن به قرآن و چنين برداشت بيسابقهاي سجده تعظيم ميكنند.
البته چنين فوز و فيضي بسيار نادر و فقط در خباياي مسطورات قلمي، مكنونانه و مكتومانه براي عاكفان حَرَم وحي و طائفان حريم اِلهام و راكعان كوي عترت و ساجدان آستان ولايت جلوه ميكند: «اهل نظر معامله با آشنا كنند». البته چنين تعامُل و تعاطي كه بين آيات قرآن كريم است بين آيات و روايات و بين خود روايات با هم برقرار است كه اگر چنان احاطهاي بهره مفسّر گردد آنگاه دُنُوّ و اقترابِ به خاستگاه كلام الهي نصيب او خواهد شد، و ارجاع احاديث به يكديگر به عنوان اصلي قطعي، معقول و مقبولِ محدّثان، فقيهان و عالمانِ به علم حديث است و مرحوم صاحب جواهر به زاويهاي از اين مطلب اشاره كرده، ميگويد: سخنان همه آنان به منزله سخن واحد است و همه آن ذوات مقدّس به منزله متكلم واحدند. از اين رو كلمات آنان يكديگر را تفسير ميكند: «بعد ملاحظة أنّ كلامهم جميعاً بمنزلة كلام واحد يفسّر بعضه بعضاً»[1].
تسنيم، جلد 1صفحه 125
- رفع ابهام از آیه
9 ـ گاهي آيهاي به عنوان متن نازل ميشود و پرسشهاي فراواني را به همراه دارد، كه برخي از آن پرسشها به وسيله صراحت يا ظهور لفظي آيات ديگر كه به مثابه شرح آن متن و تفصيل آن مجملْ فرود ميآيد، پاسخ مييابد، ولي بعض ديگر از پرسشها از ظهور منطوق آيات بعدي استنباط نميشود، بلكه از راه استلزام يا ملازمه يا تلازم و مانند آن پاسخ مييابد، به طوري كه از مجموع مذكور و محذوف، يا منطوق و مفهوم و مسكوتعنه، شرح آن متن روشن ميشود.مثلا ً آيه (إنّ ربّكم الله الذي خلق السماوات والأرض في ستة أيام)[1] گذشته از معناي شش روز، سؤالهايي را تداعي ميكند كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
الف: آيا منظور خصوص آسمانها و زمين است يا اعم از آنچه در بين آنهاست؟
ب: در اين صورت كه مقصود اعم از آسمانها و زمين و آنچه در بين آنهاست باشد، آسمانها در چند روز خلق شده، زمين در چند روز آفريده شده، و آنچه بين آسمانها و زمين واقع است در چند روز خلق شده است؟ پاسخ اين پرسشها را ميتوان از انضمام ساير آيات خلقت نظام كيهاني به آيه مزبور و با بررسي منطوق، مفهوم، مسكوت و محذوف استنباط كرد؛ زيرا آنچه به پرسش اول پاسخ ميدهد اين است كه موجودهاي بين آسمان و زمين مشمول و مندرج است در آيه اول كه به منزله متن است و از اين رو در برخي آيات ذكر شده است؛ مانند: (الذي خلق السماوات والأرض وما بينهما في ستة أيام)[2] و آنچه به سؤال دوم جواب ميدهد اين است كه آفرينش آسمانها در دو روز انجام شد: (ثم استوي إلي السماء وهي دخانٌ فقال لها وللأرض ائتيا طوعاً أو كرهاً قالتا أتينا طائعين فقضاهنّ سبع سماوات في يومين...)[3] ، و آنچه به پرسش سوم پاسخ ميدهد اين است كه خلقت زمين در دو روز واقع شد: (قل أإنّكم لتكفرون بالذي خلق الأرض في يومين وتجعلون له أنداداً ذلك ربّ العالمين)[4]، و اما آنچه به سؤال چهارم جواب ميدهد اين است كه آفرينش آنچه در بين آسمانها و زمين قرار دارد در دو روز واقع شد و اين پيام را از جمعبندي نهايي و كسر چهار روز ياد شده از مجموع شش روز ميتوان استظهار كرد.
تسنيم، جلد 1صفحه 126
در اين قسم اخير آيهاي به صراحت يا ظهور، اعم از منطوق يا مفهوم يافت نشد، بلكه آن را از سكوت معنادار آيات مربوط ميتوان فهميد و آنچه از آيه (قدَّر فيها أقواتها في أربعة أيام سواء للسائلين)[1] استظهار ميشود ظاهراً راجع به تأمين مواد غذايي در طي فصول چهارگانه است، كه به لحاظ غالب مناطق مسكوني است، نه آن كه مقصود اين باشد كه مجموع زمين و آنچه بين زمين و آسمانهاست در چهار روز واقع شد و خصوص آسمانها در دو روز خلق شده است كه جمعاً شش روز شود. آن طور كه برخي مفسران گفتهاند...[2].
- کشف نکات و پیام های جدید با ترکیب آیات
10 ـ گاهي آيهاي به عنوان خط اصيل تعليمي و تهذيبي نازل ميشود و در هيچ آيه ديگر به محتواي صريح آن يادآوري نميشود و هيچ آيه ديگر ناظر به تفصيل، تبيين، تحديد، تقييد و تخصيص متن اصلي نيست، ليكن پيام سيار و بليغ و فراگير همه يا بيشتر آيات قرآن كريم ناظر به ترسيم، تصوير، تبيين، تدقيق، تعميق و تحقيق محتواي آيه اصيل ياد شده است.
اين قسم از تفسير قرآن به قرآن از عنوان رايج آن استظهار نميشود، بلكه عنوان دارج و معروف بين محترفان از مفسران از اين قسم منصرف است؛ مانند آيه (وإذ قال ربك للملائكة إنّي جاعل في الأرض خليفةً قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء ونحن نسبح بحمدك ونقدس لك قال إنّي أعلم ما لا تعلمون)[3]؛
تسنيم، جلد 1صفحه 127
زيرا در اين آيه به مقام منيع خليفةاللهي اشاره شده و هيچ آيه ديگري به عنوان شرح و تفصيل منزلت والاي خلافت كه نياز مبرم به شرح بسيط دارد فرود نيامد و در اين باره نه تنها تبيينِ بسيط نازل نشد و نه تنها شرح وسيط هم تنزّل نيافت، بلكه گزارش وجيز هم به چشم نميخورد.
اما آنچه از آيه (يا داود إنّا جعلناك خليفةً في الأرض فاحكم بين الناس بالحق ولا تتّبع الهوي فيضلّك عن سبيل الله إنّ الذين يَضلّون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب)[1] استظهار ميشود بَضْعهاي از خلافت مطلق الهي است كه مسجود فرشتگان شدن را به همراه دارد و خلافت داودي با خلافت كلي، مطلق، عام، و دائم كه ويژه انسان كامل و ناب است تفاوت فراوان دارد؛ گرچه خود حضرت داود (عليهالسلام) در وادي ديگر به آن راه دارد، ولي به هر تقدير خلافت سوره «بقره» غير از خلافت سوره «ص» است؛ ليكن پيام مشترك و رهنمود بليغ همه يا بيشتر آيات، تعليم اسماي حسناي الهي و تهذيب نفوس و تزكيه ارواح براي نيل به مقام منيع خلافت الهي است؛ زيرا محور اصيل خلافت انسان كامل فراگيري حقايقِ جهان هستي به عنوان اسماي حسناي خداست.
اسماي الهي در سراسر قرآن كريم به عنوانِ سِدْر مَخْضود، طَلْع مَنْضود، ظِلّ ممدود و ماء مسكوب، در خبايا، ثنايا، اطراف، اكناف، متون، حواشي، هوامش و زواياي آيات الهي منثور است تا هر انساني با فراگيري عين آنها در حد خود به مرحلهاي از مراحل حقيقت تشكيكي خلافت الهي نايل شود. بنابراين، اگر كسي ادعا كند چون هدف نهايي قرآن پرورش انسان كامل و تربيت انسان ناب و موحّد است، آيات ديگر قرآن كريم شرح آيه خلافت انسان كامل است، گزاف نگفته است. گرچه اين سنخ از تفسير اصطلاحاً از اقسام تفسير قرآن به قرآن دارج و رايج نيست.
تسنيم، جلد 1صفحه 128
- تفسير باطن به باطن
همسويي معارف باطني قرآن
همان طور كه از لحاظ صنعتِ فصاحتْ و بلاغتْ و هنر ادبي، واژگان قرآن همآواي هم است و از لحاظ مبادي تصوّريْ مفاهيم الفاظ قرآن همسوي يكديگر است و از جهت مبادي تصديقي، مقاصد آيات قرآن همسان هم است و بالاخره از جنبه تفسير ظاهر، مطالب قرآن مُفسِّر يكديگر است، از جهت باطن نيز همه معارف قرآني در همه مراحل باطني آنْ همسوي يكديگر بوده، مُفَسّر يكديگر است و هرگز اختلافي بين باطنها و مراحل دروني قرآن وجود ندارد؛ زيرا مراحل دروني آن مانند مظاهر بيروني آن كلام خداست و اگر از نزد غير خدا تنزّل مييافت حتماً با هم مختلف بود؛ بنابراين، سراسر مطالب قرآن از همه جهت هماهنگ است؛ يعني هم ظاهرها با هم، هم باطنها با هم، هم پيوند هر ظاهر با باطنِ برتر از خود همچنان محفوظ است. از اين جا معلوم ميشود كه اگر سير عمودي تفسيري بهره مُفَسِّر درونبين شود، چنانكه اهلبيت وحي (عليهمالسلام) به آن آگاه بودهاند، با فنِّ بديع و جذّاب تفسير قرآن به قرآن ميتواند از انضمام باطنها با يكديگر، نصيب اَوْفي و اَعْلي ببرد. در اين جا تذكر دو نكته ضروري است:
تسنيم، جلد 1صفحه 129
1 ـ براي تفسير قرآن در مرحله ظاهر دو بال نيرومند لازم بود: يكي «برهان عقلي»، يعني علم حصولي كه شرط مهمّ مخاطب وحي قرار گفتن و تدبّر تام در آن است و ديگري سنّت معصومين (عليهمالسلام) كه ناظر به مطالب تفسيري ظاهر قرآن است. براي تفسير باطن به باطن نيز دو بال نيرومند ديگري لازم است: يكي «عرفان قلبي»، يعني علم حضوري و ديگري سنّت معصومين (عليهمالسلام) كه ناظر به معارف دروني و باطن قرآن است؛ زيرا تار و پود حَبْل ممدود الهي كه از يك جهت «ثَقَلِ وَحْي» نام دارد و از جهت ديگر «ثَقَل ولايت» ناميده ميشود، همگي به هم مرتبط و متناسب است و همين پيوند ولايي ميتواند به مفسّر جامعِ بين ظاهرها از يك سو و باطنها از سوي دوم و ظاهر و باطن هر مرتبه متلاصق از سوي سوم جرأت دهد تا فتوا دهد: چنين سيري از مصاديقِ «اقرأ وارقَ»[1] است؛ چون اين كلام نوراني نه اختصاصي به قرائت به معناي تلاوت الفاظ دارد و نه مخصوص بهشت و بهشتيانِ آرميده در جَنّتِ خلد است؛ بلكه شامل مُفَسّران ژرفانديشي است كه در عين جمع سالم بين اضلاع سهگانه مزبور، از هر گونه خلط ظاهر و باطن مصون و از هر خطر امتزاج درون و بيرون و التقاط تنزيل و تأويل محفوظند و تا نيل به جنّت لقاي خدا همچنان پويا و جويايند. البته چنين مقامي براي اوحدي از اولياي الهي محتمل است؛ ليكن اصل امكان آن معقول است.
2 ـ ممكن است برخي استعمال لفظ واحد در بيش از يك معنا را روا ندانند و بر اين اساس اراده چند مطلب از يك لفظ قرآني در نظر آنان صحيح نباشد، ليكن بايد توجه داشت كه اوّلا ، بر فرض صحت آن مبنا ميتوان معناي جامع انتزاعي كه ظهور عرفي داشته باشد ترسيم كرد تا همه مراحل را دربر گيرد. ثانياً، مراحل طولي، مصاديق يك معناست، نه معاني متعددِ يك لفظ. ثالثاً، امتناعِ متوَّهم، يا بر اثر محدوديت ظرفيت لفظ است يا مضبوط بودن ظرفيّت مستمع و مخاطَب و يا محدوديت علم و اراده متكلم و قسمت مهمّ آنچه در آن مبحث، بر فرض تماميت آن، مطرح شده به محدوديت علم و اراده متكلم بر ميگردد، نه مخاطَب. پس اگر متكلم و مريد، خداوند سبحان بود كه هيچ محدوديتي از جهت علم يا اراده ندارد، محذوري در اراده كردن چند مطلب از يك آيه و چند معنا از يك لفظ وجود ندارد؛ چنانكه اگر محدوديّت مزبور به لحاظ مخاطَب باشد، مخاطب اصيل قرآن، انسان كامل، يعني حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است كه ظرفيّت وجودي آن حضرت براي ادراك معاني متعدد در دفعه واحد محذوري ندارد؛ يعني اگر مخاطبان ديگر صلاحيت تلقّي چند معنا را از لفظ واحد ندارند حضرت رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) چنين صلاحيتي را داراست.
تسنيم، جلد 1صفحه 130
از اين جا به مطلب ديگري كه مربوط به زبان قرآن است ميتوان پي برد و آن اين كه، گرچه قانون محاوره از جهت لفظ و از لحاظ مخاطَبْ نسبت به افراد عادي مطاع و متبوع است، ليكن از جهت متكلم نميتوان چنين حكم كرد كه همه احكام متكلمهاي عادي درباره متكلم وحي، يعني خداوند سبحان حاكم است؛ گذشته از اين كه مخاطب اوّلي و اصيل قرآن كريمْ، حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است كه بر اثر خلافت الهي توان تحمّل معاني متعدد را يك جا دارد. البته هيچ يك از امور ياد شده، يعني ويژگي متكلم و خصوصيّت مخاطَب اصيل، يعني رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) مانع اجراي قانون عربي مبين نسبت به ديگران نخواهد بود.
شايد يكي از معاني حديث مأثور از رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم): «القرآن ذَلول ذو وجوه فاحملوه علي أحسن الوجوه»[1] همين باشد كه قرآن كريم معارف طولي متنوّع و مطالب عَرْضيِ متعدد دارد؛ اگر جمع بين همه آنها ميسور نشد آن را بر بهترين وجه آن حمل كنيد. اگر آن معاني صحيح و تامّ نميبود، هرگز قرآن كريم نسبت به آن معناي غير درست، ذَلولْ، نرم و انعطافْپذير نبود و آن معنا نيز از وجوه قرآن به حساب نميآمد. غرض آن كه، ذو وجوه بودن قرآن ميتواند ناظر به مطلبي باشد كه در اين بخش مطرح شد؛ يعني پيوند همه مراحل ظاهر و مراحل باطن و همچنين پيوند ظاهرها با هم و ارتباط باطنها با هم و...؛ چنانكه ميتواند ناظر به مطلب ديگر باشد.
. تسنيم، جلد 1صفحه 131
«ذو وجوه» بودن قرآن به معنايي ديگر نيز در برخي احاديث آمده است. حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) در نامهاي به عبداللهبن عباس فرمود: هنگام احتجاج با خوارج محور استدلال را سنّت قرار بده، نه قرآن: «لا تخاصمهم بالقرآن فإن القرآن حمّال ذو وجوه، تقول ويقولون ولكن حاججْهم (خاصمهم) بالسنّة فإنّهم لن يجدوا عنها محيصاً»[1]. اين سخن نشان ميدهد كه چون برخي بر اثر تفسير به رأي مذموم، وجوهي را بر قرآن تحميل ميكردند و وحي خدا را بر اميال خويش تطبيق ميكردند، آن حضرت سنّت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را كه مبيّن و شارح راستين قرآن كريم است محور احتجاج قرار داد. از اين جهت «ذو وجوه»، به معناي صلاحيت واقعي قرآن براي حمل بر وجوه متعدد نيست.
[1] ـ سوره مطففين، آيه 14.
[2] ـ سوره حج، آيه 46.
[1] ـ سوره نمل، آيه 81.
[2] ـ سوره توبه، آيه 87.
[3] ـ سوره اعراف، آيه 179.
[4] ـ سوره ق، آيه 37.
[1] ـ سوره بقره، آيه 233.
[2] ـ سوره احقاف، آيه 15.
[3] ـ بحار، ج 40، ص 180 و 232.
[4] ـ سوره جن، آيه 18.
[5] ـ سوره مائده، آيه 38.
[6] ـ تفسير عياشي، ج 1، ص 230.
[7] ـ سوره نساء، آيه 101.
[1] ـ سوره بقره، آيه 158.
[2] ـ وسائل الشيعه، ج 5، ص 538.
[3] ـ كنز العمال، ج 1، ص 619، ح 2861.
[4] ـ نهج البلاغه، خطبه 133، بند 7.
[1] ـ سوره جن، آيه 18.
[2] ـ راقم اين سطور هم در تفسير ابوجعفر محمدبن جرير طبري(م.310)
[1] ـ المنار، ج 1، ص 22.
[2] ـ اقتباس از ديوان ابن فارض.
[3] ـ ديوان حافظ.
[4] ـ سوره جمعه، آيه 4.
[1] ـ روح نسخ مصطلح در مباحث علوم قرآني به «تخصيص اَزماني» برميگردد. همان گونه كه قبله مسلمانان زماني بيتالمقدس بود و سپس به كعبه مقدسه تحول يافت، زمان حكمي كه در آيات منسوخ تبيين مي شود از آغاز محدود است و حدّ آن براي خداوند معلوم است، ليكن محدوديت آن از آغاز تبيين نميشود، بلكه با نزول آيات ناسخ بيان مي شود. آيه شريفه (ما ننسخ من آيه أو ننسها نأت بخير منها أو مثلها) (سورهيبقره، آيهي106) نيز اگر درباره آيات تدويني باشد نه تكويني، بدين معناست كه پس از نسخ حكم پيشين، حكمي را تشريع مي كنيم كه براي شما بهتر از حكم گذشته يا مانند آن است، نه اينكه ما سخني كاملتر و پخته تر عرضه مي كنيم.
[1] ـ سوره نحل، آيه 44.
[2] ـ سوره حشر، آيه 7.
[3] ـ سوره نساء، آيه 59.
[1] ـ حجيّت ظواهر قرآن بدين معنا نيست كه براي يافتن مقيِّد و مخصِّصهاي آن نبايد به روايات رجوع كرد؛ همان گونه كه حجيّت روايات نيز به معناي بي نياز بودن از فحص نسبت به مخصص و مقيدهاي آن نيست.
[2] ـ بحار، ج 23، ص 108.
[1] ـ حضرت امام حسين درباره امامان (عليهم السلام) مي فرمايد: «نحن... أحد الثقلين الّذين جعلنا رسول الله ثانى كتاب الله تبارك و تعالي» (بحار، ج44، ص205).
[2] ـ جواهر الكلام، ج 13، ص 71 ـ 76.
[3] ـ كشفالغطاء، كتاب القرآن، ص 298: «المبحث الرابع انه [القرآن] أفضل من جميع الكتب المنزلة من السماء ومن كلام الأنبياء و الأصفياء وليس بأفضل من النّبي(صلي الله عليه و آله و سلم) وأوصيائه(عليهمالسلام) وإن وجب عليهم تعظيمه واحترامه... فتواضعهم لبيت الله تعالي وتبركهم بالحجر والأركان وبالقرآن وبالمكتوب من أسمائه وصفاته من تلك الحيثية لا يقضى لها بزيادة الشرفية».
[4] ـ اصول كافي، ج 1، ص 207؛ بحار، ج 23، ص 206.
[5] ـ جان شريف آن بزرگواران تنها براي لقاي الهي است و حتي در نشئه ظاهر فداي چيزي نمي شود.
[1] ـ بحار، ج 89، ص 13.
[2] ـ تقيّه به معناي اظهار امر غير واقعي، در قرآن راه ندارد و اما اين كه بر اثر مصالحي برخي مسايل، مانند معرفي صريح جانشينان پيامبر، در قرآن ذكر نشود و به رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) واگذار شود، در قرآن راه دارد؛ ولي اين تقيه نيست.
[1] ـ سوره نساء، آيه 59.
[2] ـ سوره حشر، آيه 7.
[3] ـ سوره نحل، آيه 44.
[1] ـ اصول كافي، ج 1، ص 67.
[2] ـ وسائل الشيعه، ج 18، ص 80.
[3] ـ همان، ص 84.
[4] ـ اخبار عرض بر كتاب روايات بي واسطه (سنّت قطعي) را شامل نمي شود؛ زيرا كسي كه به حضور پيامبر يا امام معصوم (عليهالسلام) مشرف شد و سخني را از زبان مطهّر او شنيد و جهت صدور آن را نيز احراز كرد، به
[1] ـ اصول كافي، ج 1، ص69.
[2] ـ اصول كافي، ج 1، ص69.
[1] ـ وسائل الشيعه، ج 18، ص 88.
[2] ـ سوره نساء، آيه 82. تسنيم، جلد 1صفحه 84
[1] ـ اصول كافي، ج 1، ص 62.
[2] ـ رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد: «قد كثرت علىّ الكذابة وستكثر» (بحار، ج2، ص225).
[1] ـ خمسون مأة صحابى مختلق، ج 1، ص 31.
[1] ـ الفوائد المدنية، ص 47 ـ 48.
[2] ـ بحار، ج 89، ص 91.
[3] ـ وسائلالشيعه، ج 18، ص 30.
[4] ـ همان، ص 136.
[1] ـ وسائل الشيعه، ج 18، ص 152.
[2] ـ قوانين الأصول، ج 1، ص 397، با تصرف
[1] ـ سوره مائده، آيه 15.
[2] ـ سوره انعام، آيه 59.
ـ وسائل الشيعه، ج 18، ص136.
[1] ـ بحار، ج 2، ص 100 و ج 23، ص 108.
[2] ـ وسائل الشيعه، ج 12، ص 353.
[3] ـ وسائل الشيعه، ج 12، ص 353.
[1] ـ سوره حديد، آيه 6.
[2] ـ اصول كافي، ج 1، ص 91.
[1] ـ اصول كافي، ج 1، ص 91.
[2] ـ سوره كهف، آيه 50.
[3] ـ سوره آل عمران، آيه 85.
[1] ـ سوره مائده، آيه 50.
[2] ـ سوره مريم، آيه 27.
[3] ـ سوره نمل، آيه 16.
[4] ـ احتجاج طبرسي، ص 97. 108؛ بحار، ج 29، ص 220.
[1] ـ اصول كافي، ج 3، ص 30.
[2] ـ بحار، ج 10، ص 218 (سوره حجرات، آيه 6).
[3] ـ وسائل الشيعه، ج 2، ص 957 (سوره إسراء، آيه 36).
[4] ـ سوره حج، آيه 78.
[5] ـ وسائل الشيعه، ج 1، ص 327.
[1] ـ سوره نساء، آيه 101.
[2] ـ سوره بقره، آيه 158.
[3] ـ وسائل الشيعه، ج 5، ص 538.
[1] ـ بحار، ج 89، ص 216.
[2] ـ نهج البلاغه، خطبه 193، بند 8.
[1] ـ سوره نساء، آيه 46.
[2] ـ روضه كافي، ص 53.
[1] ـ فرائدالأصول، ج 1، ص 93.
[2] ـ سوره حجر، آيه 91. تسنيم، جلد 1صفحه 100
[1] ـ نهجالبلاغه، خطبه 158، بند 2.
[2] ـ سوره انعام، آيه 38.
[3] ـ نهجالبلاغه، خطبه 18، بند 5 «سوره نساء، آيه 82».
[4] ـ نهجالبلاغه، خطبه 91، بند 8.
[1] ـ نهجالبلاغه، خطبه 110، بند 6.
[2] ـ همان، خطبه 127، بند 9.
[3] ـ همان، خطبه 133، بند 3.
[4] ـ همان، خطبه 156، بند 7.
[1] ـ نهجالبلاغه، خطبه 176، بند 8. انسان مجموعهاي از انديشهها و خواستههاست و با تعديل اين دو بُعد اهل صعود وگرنه اهل سقوط است و حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) در اين خطبه درباره هر دو بُعد توصيه عرضه بر قرآن دارد؛ هم علوم پيشساخته را بايد بر قرآن عرضه كرد و هم اميال پيشخواسته را.
[1] ـ بحار، ج 89، ص 88.
[2] ـ همان، ص 89.
[3] ـ همان، ص 89.
[1] ـ بحار، ج 89، ص 89.
[2] ـ همان، ص 98.
ـ [1]مناهج البيان، ج 1، ص 45 ـ 53.
[1] ـ سوره طه، آيه 88.
[1] ـ سوره آل عمران، آيه 61.
[2] ـ سوره قصص، آيه 4.
[1] ـ سوره اعراف، آيه 73.
[2] ـ سوره اعراف، آيه 59.
[3] ـ سوره اعراف، آيه 65.
[4] ـ سوره تحريم، آيه 12.
[5] ـ سوره تحريم، آيه 11.
[1] ـ سوره اعراف، آيه 80.
[2] ـ سوره احقاف، آيه 21.
[3] ـ سوره اعراف، آيه 198.
[1] ـ سوره آلعمران، آيه 90.
[2] ـ سوره آلعمران، آيه 90.
[3] ـ سوره اعراف، آيه 60.
[4] ـ سوره اعراف، آيه 66.
[5] ـ سوره اعراف، آيه 64.
[6] ـ سوره اعراف، آيه 27.
[7] ـ سوره ناس، آيه 5.
[1] ـ سوره حج، آيه 46.
[2] ـ سوره بقره، آيه 133.
[3] ـ سوره انعام، آيه 74.
[1] ـ سوره توبه، آيه 113.
[2] ـ سوره توبه، آيه 114.
[3] ـ سوره ابراهيم، آيه 41.
[1] ـ روح المعانى، ج 8، ص 351، ذيل آيه 41 از سوره ابراهيم.
[2] ـ سوره انبياء، آيه 22.
[1] ـ سوره مؤمنون، آيه 91.
[2] ـ سوره مُلك، آيه 3.
[3] ـ سوره نساء، آيه 15
[1] ـ سوره نور، آيه 2.
[2] ـ سوره مزمّل، آيه 14.
[3] ـ سوره قارعه، آيه 5.
[4] ـ سوره طه، آيه 106.
[5] ـ سوره نبأ، آيه 20.
[1] ـ جواهر الكلام، ج 26، ص 67.
[1] ـ سوره اعراف، آيه 54.
[2] ـ سوره فرقان، آيه 59.
[3] ـ سوره فصلت، آيات 11 ـ 12.
[4] ـ سوره فصلت، آيه 9
[1] ـ سوره فصلت، آيه 10.
[2] ـ تفسير المنار، ج 8، ص 446،
[3] ـ سوره بقره، آيه 30.
[1] ـ سوره ص، آيه 26.
[1] ـ اصول كافي، ج 2، ص 606.
[1] ـ عوالى اللئالى، ج 4، ص 104